انتخاب ها یا موقعیت ها، کدام زندگی ما را می‌سازد؟

انتخاب یا فرصت
انتخاب یا فرصت

اشتراک وفاداری (ماهی یک چایی)

می‌توانید از محتویات این باکس بگذرید و یک‌راست به سراغ نوشته اصلی بروید. قبل از خرید اشتراک وفاداری، مزایای آن را از طریق این پیوند مشاهده کنید. لطفا تنها بعد از خواندن «مزایای خرید اشتراک» اقدام به خرید کنید.

اگر چند کتاب خودیاری را در آبمیوه‌گیری بریزید، بعد آب‌کتاب را به مدت مدیدی بجوشانید تا عصاره‌ی خالص را به دست بیاورید، با شانس بالایی به جملات زیر خواهید رسید:

انتخاب‌های‌تان، آینده‌ی شما را می‌سازد، با انتخاب‌های به‌جا به موفقیت برسید.

حرفشان متین و درست ولی سوال اینجاست که انتخابِ این گزینه‌ها آیا واقعا به عهده‌ی ماست؟ تمام و کمال؟ اجازه دهید ابتدا از دَن آریِلی داستانی را برای‌تان روایت کنم. البته نه کلمه به کلمه بلکه مضمون آن را به زبان شیرین فارسی!

hiddenbrain

اسمش را آقای ایکس می‌گذاریم. آقای ایکس یک دوچرخه‌سوار حرفه‌ای بوده که برای ادامه‌ی تحصیل به صورت موقت با دنیای حرفه‌ای خداحافظی می‌کند. بعد از چند سال که آقای ایکس به باشگاه دوچرخه‌سواری برمی‌گردد در نهایت تعجب می‌بیند که توان رقابت با بقیه را ندارد و بدنش تحلیل رفته است.

یکی از دوستان آقای ایکس، پزشکی را به او معرفی می‌کند و آقای ایکس هم برای رفع مشکل پیش پزشک می‌رود. پزشک برای آقای ایکس EPO تجویز می‌کند. اینجور که آقای آریلی می‌گوید EPO تعداد گلبول‌های قرمز خون را افزایش می‌دهد. در نتیجه اکسیژن‌رسانی به سلول‌ها بهبود پیدا می‌کند و انسان جان تازه‌ای می‌گیرد. دوچرخه‌سوار قصه‌ی ما که از این موضوع خوشحال بوده به تجویز پزشک بازم هم EPO دریافت می‌کند. آقای ایکس بعد از چند صباحی باشگاه خود را عوض می‌کند و می‌بیند که در باشگاه جدید هم نفس کم می‌آورد هم اینکه انگار همه خیلی علنی از EPO استفاده می‌کنند. با خودش فکر می‌کند «پس چرا به استفاده از EPO ادامه ندهد؟» بعد از مدتی تخم EPO را ملخ می‌خورد. آقای ایکس هم با واسطه‌ای برای خودش EPO تهیه می‌کند. در اصل از یکی از دوستانش که مقیم چین بوده EPO می‌خرد. دوست سومی که می‌فهمد آقای ایکس از چین EPO سفارش می‌دهد به او می‌گوید که برای من هم سفارش بده و آقای ایکس رویش را زمین نمی‌اندازد. به مرور وارد کردن EPO گسترده‌تر می‌شود و به جایی می‌رسد که آقای ایکس دیگر یک دوچرخه‌سوار حرفه‌ای نیست، بلکه دلال مواد مخدر است!

فرض کنید که به چند سال قبل بازگردید و به آقای ایکس بگویید «مردیکه چند سال دیگه قاچاقچی می‌شی!» احتمالا آقای ایکس می‌خندد و سر شانه‌ی شما می‌زند و می‌گوید «داداش، من ورزشکارم، این وصله‌ها به من نمی‌چسبه» و رکاب می‌زند و در افق محو می‌شود. ولی این اتفاق به هر حال می‌افتد. چرا؟

دوچرخه سوار

قصه‌ی جالب و آموزنده‌ای‌ست اگر بیشتر به آن فکر کنیم و خودمان را جای آقای ایکس قرار دهیم. کدام یک از ما اگر موقعیت خوب تحصیل پیدا می‌کردیم به آن جواب رد می‌دادیم؟ کدامیک از ما تصمیم آقای ایکس را برای بازگشت به ورزش و اهمیت به سلامت تصمیم اشتباهی می‌دانیم؟ کدامیک از ما اگر جای آقای ایکس بودیم به توصیه‌ی دوستمان به پزشک مراجعه نمی‌کردیم؟ کدامیک از ما اگر پزشک برایمان EPO تجویز می‌کرد آن را پشت گوش می‌انداختیم؟ کدامیک از ما وقتی نتیجه‌ی مثبت از EPO می‌گرفتیم به دریافت دوباره‌ش فکر نمی‌کردیم؟ کدامیک از ما که دوستی در چین دارد، بعد از نایاب شدن EPO از دوستمان نمی‌خواستیم که برایمان EPO بفرستند؟ کدامیک از ما روی رفیق سوم را برای وارد کردن EPO برایش زمین می‌انداختیم؟ احتمالا هیچکداممان.

آن چیزی که از ما انسانی که هستیم را می‌سازد، لزوما انتخاب‌های خودِ ما نیستند، بلکه موقعیت‌هایی هستند که پیش رویمان قرار می‌گیرند. خوشا به حال آن‌هایی که این موقعیت‌ها سبب موفقیت بیشتر و بیشترشان می‌شود؛ هرچند احتمالا انتخاب‌های شخص خودشان را عامل موفقیت می‌دانند. با وجود اینکه نمی‌خواهم حالشان را بگیرم، ولی بهتر است نقش فرصت‌ها و موقعیت‌ها را در موفقیت‌هایشان لحاظ کنند؛ چون خیلی پررنگ است.

ولی در خصوص موقعیت‌هایی که سیاهی به بار می‌آورند چه؟ راه‌حلش را نمی‌دانم ولی بد نیست کمی بلندبلند فکر کنم.

خودمان را دست بالا نگیریم

تقریبا نیمی از زندگی ما را، عادت‌هایمان شکل داده‌اند. به این معنی که نصف کارهایی که می‌کنیم حاصل عادت‌ها و نه تصمیم‌هایی‌ست که متفکرانه اتخاذ می‌کنیم. (منبع 8) از طرفی بیش ۹۵ از تصمیمات، اعمال، احساسات و رفتارهایمان خارج از محدوده‌ی خودآگاهی‌مان قرار دارند به این معنی که ۹۵ تا ۹۹ درصد از زندگی ما را قسمت ناخودآگاه رقم می‌زند. (منبع 5)

به‌طور خلاصه، قسمت ناخودآگاه ما بسیار سریع‌تر از قسمت خودآگاه تصمیم می‌گیرد و از نظر مصرف انرژی برای ما به‌صرفه‌تر است که تصمیمات را به قسمت ناخودآگاه محول کنیم. در هر ثانیه قسمت ناخودآگاه حدود ۱۱ میلیون بیت از اطلاعات را پردازش می‌کند و این رقم برای خودآگاه ما حدود ۴۰ بیت است. می‌بینید که چه تفاوت عظیمی در نرخ پردازش داده‌ها وجود دارد. برای یک تصمیم‌گیری، به ازای هر گزینه، مغز صد میلیون قطعه از داده‌ها را پردازش می‌کند و سپس دست به انتخاب می‌زند. حالا تصور کنید که تمام تصمیم‌گیری‌های شما به عهده‌ی مغزِ کُند شما با نرخ پردازش ۴۰ بیت بر ثانیه بود(منبع 1). احتمالا هنوز در فکر این بودید که از شکم مادر خارج بشوید یا خیر!

حالا که متوجه شدیم چقدر در انتخاب گزینه‌ها “مختاریم”، چطور خودمان را در برابر خطر انتخاب‌های ناخودآگاه ایمن کنیم؟ اول از همه لازم است خودمان را دست بالا نگیریم. نگوییم «من که معتاد نمی‌شوم!»، «من که خر نیستم!»، «من که…!». بله شما هم اگر موقعیت‌ها، انتخاب‌های کوچکی را پیش پای‌تان بگذارد ممکن است خیلی نرم و آرام همانی شوید که یک روزی تصورش هم برای‌تان مشکل بود.

دورشان خط قرمز بکشیم

برای خودتان خطوط قرمز و محدودیت‌های روشنی را تعیین کنید. رولف دوبلی در کتاب هنر خوب زیستن مفهومی به اسم دایره‌ی کرامت را تعریف می‌کند. شما در این دایره یک سری از چیزها را قرار می‌دهید و تخطی از آن‌ها عملا غیرممکن فرض می‌کنید. مهم نیست چقدر عوامل بیرونی برای عبور از خط قرمزِ دایره‌ی کرامت اغواکننده باشند، شما حتی فکر پشت کردن به آن‌ها را نمی‌کنید.

مذاکره؟ غیرممکن است!

معامله؟ غیرممکن است!

نادیده گرفتن‌شان؟ غیرممکن است!

ولی آیا می‌توان از دایره‌ی کرامت برای خنثی کردن اثر موقعیت‌های کوچکِ مخرب استفاده کرد؟ فکر می‌کنم که راهی هست! ابتدا لازم است که مشخص کنیم در آینده چه چیزی‌هایی نمی‌خواهیم باشیم. لیست بلندبالایی خواهد شد، با این حال قرار نیست که لیست را امروز کامل کنید.

چند مثال مرسوم می‌زنم:

  • نمی‌خواهم معتاد و اهل دود شوم.
  • نمی‌خواهم الکلی شوم.
  • نمی‌خواهم مثل فلانی شوم.
  • نمی‌خواهم به شریک زندگی‌ام خیانت کنم.

شاید برای خودمان در جواب هر گزاره‌ی بالا، پاسخی این چنین داشته باشیم:

  • من از دود بیزارم، مگر می‌شود معتاد شوم؟
  • من و اعتیاد به الکل؟ من خیلی بیشتر از این حرف‌ها ظرفیت دارم که با چند پیک نوشیدنی الکلی نشوم.
  • اخلاقِ سگیِ فلانی و من؟ محال ممکن است.
  • من عاشق شریک زندگی‌ام هستم، مگر می‌شود به او خیانت کنم؟

ولی حقیقت این است که زندگی به من نشان داده که همان‌هایی که از همه بیشتر به خود اعتماد دارند، با احتمال بالاتری معتاد می‌شوند؛ همان‌هایی که یک روزی منع کسانی که از ایشان متنفر بودند را می‌کردند، روزی شبیه همان‌ها شدند؛ و همان‌هایی که فلانی را به خاطر خیانت سرزنش می‌کردند، روزی خودشان دچارش شدند.

راه‌حل چیست؟ کشیدنِ خطوط قرمز. کارکرد این خطوط قرمز، خفه کردن هرکدام از موقعیت‌های احتمالی در نطفه است.

برای مثال برای من سیگار کشیدن خط قرمز است. مهم نیست در جمعی که هستم چقدر من را بچه یا ترسو خطاب کنند و یا به من بگویند «سوسول جان، کسی که با یک نخ سیگار معتاد نمی‌شود»، من حتی یک نخ سیگار هم دود نمی‌کنم. به مانند دایره‌ی کرامت آن را امر مقدسی می‌دانم که قابل مذاکره نیست و دلیل‌هایشان برای کشیدن یک نخ سیگار روی من اثر ندارد. مهم نیست چه قیمتی را پیشنهاد کنند، اگر به هر قیمتی آن را بشکنم، به خودم این سیگنال را می‌دهم که موارد این دایره قابل معامله‌اند، پس به هیچ قیمتی اغوا نمی‌شوم.

به عنوان یک توصیه، صحبت‌های مرتبط با زندگی و زناشویی را برای کسی غیر از شریک زندگی و احتمالا مشاوره نباید گفت. رابطه‌های دوستانه تک‌به‌تک با جنس مخالف برای رابطه آسیب‌های جدی به همراه دارد. اولش بی‌خطر است و احتمالا حس خوبی از خالی کردن خودمان یا همان غر زدن پیش نفر سوم پیدا می‌کنیم، ولی اولین قدم به سمت چیزی که حتی فکرش را هم نمی‌کنیم، برداشته‌ایم. کتاب Anatomy of an Affair پر است از مثال‌های جالب در خصوص این موضوع.

حالا می‌توانید دست به قلم شوید و آن موارد بد و آزاردهنده‌ای که فکر می‌کنید هیچوقت نمی‌شوید را یادداشت کنید. قدم اول برای «آن» شدن چیست؟ کورش کنید!

نمی‌گویم ماجراجو و کنجکاو نباشید، ولی مراقب و مطلع باشید و چیزهای ارزشمندتان را اصلا در معرض خطر قرار ندهید، چرا که طبیعت با پنبه سر می‌بُرد.

4 دیدگاه

  1. بسیار فوق العاده بود ، از همین امروز سعی میکنم تا تمام چیزهایی که نمیخوام بهشون تبدیل بشم رو یادداشت کنم ، واسه شروع هم اولین موردش این که نمیخواهم هیچ وقت از یادگیری و کتاب دور افتاده بشم.

    منتظر پست های بعدی تون هستیم

    • ممنونم یوسف جان. خوشحالم که نوشته رو پسندیدید.

    • ممنونم از نظرات دلگرم‌کننده‌ی شما دوستان خوبم.

1 بازتاب

  1. برنامه Tinder و خطراتی که در کمین است - ایلولا

پاسخ دهید

ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد