و ارزش ها (به زبان محاوره)

ارزش ها

اشتراک وفاداری (ماهی یک چایی)

می‌توانید از محتویات این باکس بگذرید و یک‌راست به سراغ نوشته اصلی بروید. قبل از خرید اشتراک وفاداری، مزایای آن را از طریق این پیوند مشاهده کنید. لطفا تنها بعد از خواندن «مزایای خرید اشتراک» اقدام به خرید کنید.

دیروز صبح مادرم گفت «ایمان امروز ناهار با توئه» و خب مشخص شد که ناهار امروز سر و کارش با گوشت سیخ گرفتن و ذغال و آتیش و دوده. داشتم گوشت سیخ می‌گرفتم که مادرم اومد و کنارم نشست و بحث به سمت بچگی‌هاش رفت. مادرم از رابطه خیلی خوبش با مادرش و اینکه چقدر دوسش داشته گفت. مادربزرگم یه زن باهوش و زحمتکش از ده‌های اطراف اصفهان بوده که خب وارد جزئیات اینکه چی شد که مادربزرگ من شد نمی‌شم. از طرفی سکان همه امور خونواده دستش بوده و بابابزرگم یه جورایی کارمند اون به حساب میومده. مادربزرگم ماست درست می‌کرده و می‌فروخته. ماست درست کردن هم هر روز کلی ظرف روی دستش می‌ذاشته.

بحث با مامانم رفت به این سمت که گاهی که مامان از مدرسه برمی‌گشته، می‌دیده که مادربزرگم کنار جو آب نشسته و داره ظرف می‌شوره، اونم سریع آستین بالا می‌زده و کمکش می‌کرده. بدون توجه به اینکه الان دوستاش چطور به خودش و مادر زحمتکشش نگاه می‌کنند و چطور قضاوتشون می‌کنند.

شنیدن این حرفا از زبون مادرم خیلی برام شیرین بود و به خاطر نوع نگاهش چقدر به خودم که پسرش هستم افتخار کردم. اینکه یه دختر مدرسه‌ای اونقدر پخته و با فراست باشه که مادرش براش اولویت باشه و به جای اینکه مثل خیلی‌ها از کار کردن و ظرف شستنش کنار جو آب خجالت‌زده بشه و یا بدتر، کتمان کنه که اون زنی که داره ظرف می‌شوره، مادرشه و راهش رو کج کنه، با افتخار کمک مادرش می‌کرده.

من آدم‌هایی دیدم که از خونواده خودشون خجالت می‌کشن. از پدرشون که پیر شده، یا مادرشون که تیپ سنتی می‌زنه. کسایی را دیدم که به باباشون می‌گن که باید بره مو بکاره یا به مادرشون می‌گن که دنبال من نیا و یا حتی از معرفی بابا مامانشون به دوستاشون واهمه دارند. از اون طرف هم کسایی را دیدم که فینگلیش تایپ کردن براشون نشونه‌ی پرستیژ و سواده، یا عکس انداختن از شیشه‌های مشروب و استوری کردنش براشون افتخاره، سیگار کشیدن نشونه استقلال و بالغ شدنه.

من نه سوادش رو دارم و نه در جایگاهی هستم که به کسی بگم بهتره اولویت‌هاش چیا باشند اما دوست دارم که کمی بلند بلند فکر کنم و از چیزایی که برای من ارزش هستند بگم.

برای من دو چیز اولویت خیلی بالایی داره؛ دوتا چیزی که نسبت به بقیه متمایزه. یکی اینکه خودم کی هستم و کجای این زندگی ایستادم، یکی رابطه‌هام با اطرافیانم. فکر هم می‌کنم که در نهایت، زندگی براساس همین دو تا برای آدم تعریف می‌شه.

بریم سراغ اینکه کی هستم. با مثال واضح شروع می‌کنم. برای من آراسته بودن اهمیت ویژه‌ای داره، ولی در کنارش پذیرش اون چیزی که هستم هم مهمه. من فکر می‌کنم که هر کسی به سبک خودش زیبا و منحصر به فرده. هر کسی در عمق وجود خودش و در کنار نقص‌هاش، زیبایی‌های خاص خودش رو داره. هر کسی پتانسیل‌های زیادی، برای بهتر شدن داره. به صورت یه نفر ریش مرتب میاد، به صورت یه نفر صورت تیغ کشیده، به صورت یه نفر ریش پروفسوری. ابروهای یه نفر فلان مدل بهش میاد، ابروهای یه نفر دیگه بیسار مدل. تلاش برای آراسته‌تر بودن ظاهری، برای من مهمه ولی وقتی این تلاش، از حد خودش خارج میشه و می‌زنه به جاده خاکی به نظرم دیگه زیبا نیست. دیگه خود ما نیستیم. دیگه در حال ادا در آوردن برای تبدیل شدن به یه فیگور دیگه‌ایم. چه با سپردن یه دماغ به تیغ جراح، که مشکل عجیب ظاهری یا داخلی نداره، چه با کاشتن گونه، یا تزریق تستسترون برای عضله‌ای‌تر شدن و این قبیل کارها.

ما آدمیم و بی‌نقص نیستیم. تلاش برای بهترین نسخه‌ی خودمون بودن، برای من قشنگ و بامعنیه. نه بهترین بودن، بلکه تلاش برای بهترین نسخه‌ای از خودمون بودن؛ با وجود پتانسیل‌هایی که داریم و در کنار تموم نقص‌هایی که از ما یه آدم ساخته. می‌شه ورزش کرد، میشه هر دو هفته سلمونی رفت، میشه به پوست صورت رسید، میشه هزار و یک کار کرد که اون زیبایی نهفته‌مون هویداتر بشه. اینجوری عزت نفس و اعتماد به نفس‌مون افزایش پیدا کنه. اینجوری از چیزی هم که هستیم راضی‌تر خواهیم بود. ولی وقتی رفتیم زیر تیغ جراح، یا برای مقبول‌تر شدن دست به هر کاری، حتی دستکاری عکس‌هامون با فتوشاپ زدیم، یه چیزی در درونمون داره فریاد می‌زنه که برای خودمون کم هستیم. و فکر می‌کنم که اون چیز رو اگه الان توی روش واینسیم، یه عطش سیری ناپذیری داره که هیچوقت راضی نمی‌شه.

این موضوع در خصوص فکر و ذهن هم صادقه. به جای اینکه ادا در بیارم، برم خودم رو بشناسم، پتانسیل‌هام رو بشناسم، نقاط ضعفم رو بشناسم. سعی کنم که هر روز افکارم رو پرورش بدم، ولی خودم باشم. اصالت خودم رو حفظ کنم. ادا در نیارم. فینگلیش نوشتن، نشونه‌ی سواد انگلیسی نیست، بلکه اگه واقعا انگلیسی دوست دارم باید برم یاد بگیریم برای دل خودم، نه نمایشش به دیگران. اگه از طرز فکری خوشم میاد، در خصوصش تحقیق کنم و عمیق بشم، به جای اینکه برای نمایش به دیگران چهارتا نقل قول ازش حفظ کنم و حتی خودمم به حرفای خودم پایبند نباشم. وقتی چیزی اصالت و ریشه نداشته باشه، با اولین باد سرنگون میشه. اگه خودم رو بشناسم و تلاش کنم که بهترین نسخه از چیزی که می‌تونم باشم، باشم، بدون اینکه بخوام برای دیگران ادا در بیارم، فکر کنم ارزشش خیلی بالاتر از چیزیه که بخوام برای دیگران و چشم دیگران زندگی کنم. حداقل خودم از خودم رضایت دارم و درگیر یه جنگ داخلی نمی‌شم.

و اما در خصوص رابطه‌ها. خونواده برای من مهم‌ترین رابطه‌س و فکر می‌کنم که اصیل‌ترین رابطه هم برای خیلی از ماها همین خونواده باشه. جایی که توش بزرگ شدیم. درسته که پدر و مادرمون، خواهر و برادرمون، اقوام نزدیکمون، هیچکدوم آدم‌های بی‌نقصی نیستند، درسته که پدر و مادر همه‌مون شاید توی تربیت ماها خیلی جاها کم گذاشتند، ولی اون‌ها اصیل‌ترین رابطه‌هایی هستند که داریم. اون‌ها کسایی هستند که حتی اگه بلد نباشند چطوری، ولی در اعماق وجودشون غیر از خیر ما رو نمی‌خوان. و این عمق رابطه‌س که مهمه چرا که رابطه‌های عمیق و خیرخواهانه‌ست که برای آدم می‌مونه و فکر می‌کنم از هر کسی که عمری گذرونده بپرسید بهتون می‌گه که چیزی توی این دنیا نیست که اهمیتش اندازه رابطه‌های عمیقمون با مادر و پدر و همسر و خواهر و برادر باشه. رابطه‌های اصیل. رابطه‌هایی که اگه نفعی هم برای کسی توش باشه، دو طرفه‌ست. رابطه‌هایی که پشتت هستند حتی وقتی خودت هم خودت رو رها کردی.

و برای من چقدرْ فکرِ اون دختر کوچولو قشنگه، که اولویتش نه مسائل سطحی، که رابطه‌ی عمیقش با کسیه که جونش رو در میاره تو جونش می‌کنه، که فارق و فارغ از نگاه سطحی دوستاش، به مادرش کمک می‌کنه، مادرش تا همیشه با یه عشق خاصی بهش می‌گه «زهرا، تو دختر منی» و دوست داشتن رو توی چشمای مادرش تا نفسای آخر می‌بینه و از اینکه دختر اون زن زحمتکش بوده به خودش می‌باله.

4 دیدگاه

  1. نظر ( خصوصی ) : شاید یکی از راه های مقابله با اینکار همان اهمیت ندادن است منتظر ترجمه ( هنر اهمیت ندادن )هستم

    • سلام

      امیدوارم که زودتر این پروژه هم روی غلطک بیفته و بتونم رسما آغاز پروژه رو روی سایت اعلام کنم.

  2. سلام
    نوشته های روانشناسی شما جز بهترین نوشته های شماست ، بسیار کاربردی
    یادمه پدرم شدیدا با تبلیغات تلویزیون مخالف بود و می گفت “در حال تغییر ارزش هامون به ارزش های پولساز برای خودشونه به هر قیمتی مثل تغییر ارزش زن در ذهن مرد”

    • سلام علی آقا. شما همیشه لطف داشتی رفیق.

      دقیقا با پدرتون موافقم. رسانه‌ها، در حال برنامه‌ریزی مغز مردم هستند. یه جوری هم القا می‌کنند که انگار انتخاب با خود ماست، ولی در اصل دارند ما رو به راهی که می‌خوان می‌کشونند.

پاسخ دهید

ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد