حسادت در رابطه عاطفی

حسادت در رابطه عاطفی

اشتراک وفاداری (ماهی یک چایی)

می‌توانید از محتویات این باکس بگذرید و یک‌راست به سراغ نوشته اصلی بروید. قبل از خرید اشتراک وفاداری، مزایای آن را از طریق این پیوند مشاهده کنید. لطفا تنها بعد از خواندن «مزایای خرید اشتراک» اقدام به خرید کنید.

بعضی وقت‌ها، تمام جوانب یک چیز را می‌سنجیم و می‌بینیم که مشکلی نیست یا نباید باشد، ولی ته دلمان شور می‌زند، یا حس خوبی به آن اتفاق، رویداد، برنامه یا … نداریم. انگار یک چیزی سر جایش نیست. چرا؟ مغز ما فقط در سطح تجزیه و تحلیل کار نمی‌کند بلکه در سطوح عمیق‌تر، که قادر به صحبت کردن با ما نیست، سعی می‌کند با احساسات ما را قانع کند یا مانعمان شود. این احساسات همیشه درست نیستند ولی در بسیاری از موارد، به خصوص در مورد بحث اعتماد، از تجزیه و تحلیل منطقی هم دقیق‌تر عمل می‌کنند. به عبارتی فرگشت در طی سال‌های دراز این مکانیسم‌ها را در دل ما قرار داده تا با آن‌ها بقاء ما تضمین شود.

مطمئنا این احساسات جاهایی به خطا می‌روند و مطمئنا گاهی ما را گمراه می‌کنند، ولی نادیده گرفتن‌شان اشتباه محض است، به خصوص در بحث اعتماد کردن و تشخیص وفاداری یک نفر.

با این مقدمه می‌خواهم سراغ دو ایده بروم، که فکر می‌کنم نه‌تنها برخلاف فرهنگی است که بسیاری از ما در آن بزرگ شده‌ایم، بلکه با طبیعت انسان هم سازگار نیست و همین احساسات درونی‌مان را غلغلک می‌کند. قبل از هر چیز اضافه کنم که فرهنگی که در آن بزرگ شده‌ایم، چیزی نیست که بتوانیم یک شبه از وجودمان بکَنیم و دور بریزیم، بلکه جزئی از خمیرمایه‌ی ماست. پذیرش این موضوع که محیط و به تبع آن فرهنگ منطقه تاثیر عمیقی روی وجود ما گذاشته و این تاثیر عمیق‌تر از آن است که بخواهیم از وجودمان دور بریزیم، کمک می‌کند تا کمی آرام‌تر شویم. این نوشته هم ایده‌هایی که این روزها به ما از جانب رسانه‌ها و فرهنگ‌های دیگر دیکته می‌شود ولی خلاف فرهنگ اکثر ایرانی‌ها است را مورد هدف قرار می‌دهد و بعد از منظر روان‌شناسی بررسی می‌کند که چیزی که فرهنگ ما می‌گوید هم یک سره خلاف طبیعت آدمیزاد نیست و وجودش دلایلی داشته است.

اول به سراغ ایده‌ی رفاقت شریک عاطفی با جنس مخالف بروم. به ما می‌گویند که اگر توان پذیرفتن رفاقت شریکتان با جنس مخالف را نداشته باشیم، پس ما ناامن و بی‌اعتماد به نفس هستیم و به شریک‌مان اعتماد کامل نداریم. در حقیقت مشکل از سمت ماست که نمی‌پذیریم شریک‌مان با جنس مخالف دوستی یک به یک و صمیمی داشته باشد.

به ما می‌گویند اگر صبح بلند شدیم و دیدیم که دیگر شریک‌مان را دوست نداریم (هرچقدر هم بی‌دلیل باشد)، می‌توانیم بگوییم «عزیزم دیگه دوسِّت ندارم، بای» و برویم.

این ایده‌های به ظاهر منطقی و موجه، یک مشکل اساسی دارند و آن اینکه اصلا طبیعت انسان‌ها را نادیده می‌گیرند. یکی از این موارد طبیعی حس حسادت است که سرکوب می‌شود و تنها با بار منفی در ذهن مجسم می‌شود. اگر این حس سراسر منفی‌ست، پس چرا اصلا وجود دارد؟ خاصیت آن چیست؟ من در این نوشته در خصوص حسادت در یک رابطه‌ی عاطفی صحبت می‌کنم. حسادت یا غیرت، در اینجا هر دو به یک مفهوم اشاره می‌کند.

دیوید دستنو در کتاب حقیقت درباره اعتماد، حسادت را به ترکیبی از ترس و اضطراب، خشم، و غم می‌شکند و اشاره می‌کند که اگر شریک عاطفی‌تان با نفر سومی به شما خیانت کند، با وجود اینکه فکر می‌کنید تنها عصبانی می‌شوید، ولی در عمل حسادت می‌کنید. ولی حس حسادت فقط زمانی که خیانت با نفر سوم انجام شده سر و کله‌اش پیدا نمی‌شود، بلکه همه ما این حسادت را حتی پیش از اینکه خطایی از شریکمان سر بزند تجربه می‌کنیم. چرا؟

امر مسلم در هر رابطه‌ای نیاز به اعتماد به شریک است. سطح این اعتماد متفاوت است ولی به هر حال بدون آن ادامه‌ی هیچ رابطه‌ای امکان‌پذیر نیست. ولی این اعتماد بسته به شرایط و موقعیت دائم در تغییر است. گاهی خیالمان از بابت همه چیز راحت است و نیازی نیست که نگران باشیم، گاهی به خاطر شرایط مضطرب می‌شویم و کار تا مرز حسادت کردن‌های شدید پیش می‌رود. دلیل به وجود آمدن این احساسات در شرایط مختلف، حتی به صورت ناخودآگاه، چیست؟

حس ترس و اضطراب تلاش ذهن است برای جلوگیری از شکسته شدن اعتماد، و سر و کله‌ی آن زمانی پیدا می‌شود که احساس کنیم یک چیزی سر جایش نیست. وقتی شریکی به ما خیانت می‌کند (با نفر سوم)، هم به خاطر هزینه‌ای که بابت نابود شدن رابطه می‌پردازیم – اجتماعی / اقتصادی – می‌ترسیم و مضطرب می‌شویم، هم بابت اینکه شریکمان پای روی خط قرمزها گذاشته خشمگین می‌شویم و هم به این خاطر که شریکی که به قضاوتش اهمیت می‌دادیم شخص دیگری را به ما ترجیح داده مغموم می‌شویم. به عبارتی تمام اجزاء حسادت کردن را بعد از خیانت با نفر سوم تجربه می‌کنیم. اما این حس فقط بعد از وقوع خیانت هویدا نمی‌شود، بلکه برای جلوگیری از شکسته شدن اعتماد، در شرایط گوناگون، تجربه‌ی این حس به کرات اتفاق خواهد افتاد. این واکنشِ ناخودآگاه، چیزی نیست که به خاطرش خودمان را سرزنش کنیم.

ولی این شرایط و موقعیت‌ها چه می‌توانند باشند؟

وجود اعتماد و قابل اعتماد بودن، دلایل فرگشتی خودش را دارد. منفعتی که ما از اعتماد کردن به دیگران و نشان دادن قابل اعتماد بودنمان در بلندمدت می‌بریم، آنقدر زیاد است که در بسیاری از موارد بر روی کامیابی‌ها کوتاه‌مدت چشم می‌بندیم. به این ترتیب از منابع خودمان می‌زنیم، به دیگری می‌بخشیم، تا نشان دهیم که اعتماد کرده‌ایم و در آینده از این رابطه سودی به ما برسد. طرف مقابل برای اینکه نشان دهد که قابل اعتماد کردن است، در آینده به نحوی دیگر به ما کمک می‌کند و یک رابطه بین ما و آن شخص شکل می‌گیرد که بر پایه‌ی اعتماد است. از طرفی اجتماع ما انسان‌ها بدون این رابطه‌ها هیچوقت به اینجا نمی‌رسید و ما به صورتی که هستیم در صورت نبود این ساز و کار اصلا وجود نداشتیم. بدین ترتیب وجود مکانیسمی که ما را نسبت به ارزیابی اعتماد و میزان سرمایه‌گذاری روی آن مجهز کند ضروری است و طبیعت آن را در دل ما قرار داده است.

این پایه‌ای‌ترین تفسیر از دلیل وجود اعتماد در ما انسان‌هاست.

به سراغ دو ادعای اول نوشته برویم: تمام کردن یک رابطه وقتی که احساس کردیم دیگر آن شور اولیه را نداریم و دوستی با جنس مخالف.

در یک رابطه‌ی عاطفی اعتماد رنگ دیگری به خود می‌گیرد. دیوید دستنو اشاره می‌کند که شکسته شدن اعتماد در یک رابطه عشقی آنقدر برای انسان سنگین تمام می‌شود که موارد دیگر در مقابلش بچه‌بازی به حساب می‌آید. ما کسی را که در یک رابطه کاری یک میلیارد سر رفیقش کلاه گذاشته را انسان بسیار بدی تلقی می‌کنیم، ولی کسی که یک رابطه را بدون دلیل و یک دفعه و از سر هوس و وسوسه تمام کرده، یک فرد معمولی در نظر می‌گیریم. اعتمادی که در رابطه‌ی دوم شکسته شده، بسیار دردناک‌تر از اعتمادی است که در رابطه‌ی اول به فنا رفته ولی تحت تاثیر مد روز، فکر می‌کنیم که رابطه‌های احساسی اگر یک روز صبح بیدار شدیم و دیگر نخواستیم، باید تمام شود و برود پی کارش. متاسفانه بیشتر ما تحت تاثیر کامیابی‌های کوتاه‌مدت، اندکی صبر و تحمل نداریم. در تمام رابطه‌ها، بالا و پایین وجود دارد. در نوشته‌ای راز عاشق ماندن دو پیرِ عشق را برای‌تان گفته‌ام. مطمئن باشید برای همه پیش می‌آید که شریکی که عاشقش بودند را برای مدتی دوست نخواهند داشت. ولی آیا نابود کردن اعتماد یک انسان و رفتن درست است؟ اینجا بحث شکسته شدن اعتماد و ضربه‌ی شدید روانی است که به شخص وارد می‌شود. حس مسئولیت‌پذیری در برابر انتظاراتی که در طرف مقابل ساخته‌ایم چه می‌شود؟

نادیده گرفته شدن تمام آن آسیب‌پذیری‌هایی که رو کرده‌ایم، و وابسته شدن ما به طرف، با ادعای احترام به آزادی، و تمام کردن یک رابطه، یعنی خُرد کردن آن اعتماد و ضربه زدن به انسانی که با توجه به طبیعتش با تمام وجود به طرف مقابل تکیه کرده است. من نمی‌توانم بپذیریم که با این ادعاها، بخواهیم عدم پذیرش مسئولیت در قبال یک نفر دیگر را کتمان کنیم؛ کسی که به ما اعتماد کرده است. شکستن این اعتماد چه تفاوتی با کلاه گذاشتن سر یک دوست دارد؟ در ذهن من این یعنی دقیقا فاصله گرفتن از روح آدمیت و یک نگاه ماشینی به انسان‌ها. نمی‌گویم که به هر قیمتی پای رابطه بمانیم ولی برای شکستن این اعتماد هم فرصت بدهیم هم دلایل موجه داشته باشیم.

به سراغ دوستی با جنس مخالف برویم.

گفتیم که برای بدست آوردن منافع در بلندمدت، اعتماد می‌کنیم و آسیب‌پذیر می‌شویم. حالا اگر ما غنی‌تر شویم و کمتر نیاز به کمک دیگران داشته باشیم چه اتفاقی می‌افتد؟ حقیقت تلخ این است که ما ناخودآگاه تبدیل به شخصی می‌شویم که کمتر قابل اعتماد است و بی‌وفاتر خواهد بود. ما تبدیل به انسان دیگری نمی‌شویم، بلکه تغییر در موقعیت و وضعیت باعث می‌شود که کمتر قابل اعتماد شویم. به همین خاطر افراد طبقات بالاتر جامعه، کمتر قابل تکیه کردن هستند. آن‌ها نیازی به خیلی‌ها برای تامین منافعشان در کوتاه‌مدت و بلندمدت ندارند به همین دلیل نیازی ندارند که به کسی اعتماد کنند و در طرف مقابل نیازی ندارند که قابل اعتماد بودنشان را به کسی ثابت کنند.

اگر همان افراد به دلایلی به طبقات پایین‌تر جامعه سقوط کنند، رویه‌شان عوض می‌شود و انسان‌های قابل اعتمادتری خواهند شد. در تحقیقی، شرایط را جوری مهیا کردند که افراد در یک گروه، حس موقت برتری داشته باشند و در یک گروه دیگر حس موقت پایین دست بودن. جالب اینجاست که افراد هر دو گروه از یک طبقه از جامعه و در یک سطح بودند و آن حس با مقایسه افراد گروه اول با طبقه‌ی پایین‌تر از خود و افراد گروه دوم با طبقه‌ی بالاتر به صورت موقت القا شد. رفتارهای افراد گروه اول بیانگر این بود که با تغییر در وضعیت ذهنی‌شان و حس برتر بودن، کمتر قابل اعتماد شدند و در گروه دوم عکس آن صادق بود.

یعنی همینکه حس کنیم منابع کافی در اختیار داریم، کمتر قابل اعتماد می‌شویم. حقیقت تلخی‌ست! البته حتما افرادی را از طبقات بالاتر جامعه دیده‌اید که بسیار قابل اعتماد هستند. باید این را اضافه کنم که اینجا ما با آمار سر و کار داریم، نه با مشاهدات یک نفر.

در یک رابطه احساسی، این سکه، روی دیگری هم دارد. به عنوان مثال وقتی همسر ما (در اینجا مثلا مرد است)، با خانم‌های دیگر رابطه‌ی دوستانه دارد، با هم گروهی بیرون می‌روند و شاید ببینیم که در یک مهمانی با خانمی گرم گرفته، ناخودآگاه چیزهایی در درون ما غلغلک می‌شود. دست به گیرنده‌هایتان نزنید که این موضوع کاملا طبیعی است و تلاش طبیعت برای جلوگیری از زیان است. درست است که تحقیقات اخیر نشان داده که با افزایش منابع (یعنی سر و کله زدن شوهر با خانم‌های دیگر)، میزان وفاداری کمتر می‌شود، ولی برای غریزه‌ی من و شما این موضوع، در سطح ناخودآگاه، سال‌های درازی است که ثابت شده است. به همین خاطر طبیعت‌مان تلاش می‌کند که به نحوی جلوی این نزول در وفاداری را بگیرد. ولی چطوری؟

در اینجا بازیابی وفاداری، با فعال شدن حس حسادت در ما شروع می‌شود. ترسِ از دست دادن رابطه‌ای که روی آن سرمایه‌گذاری کرده بودیم، باعث می‌شود که ناخودآگاه دست به اعمالی بزنیم که همسرمان را به ما وابسته‌تر کند. برایش غذای مورد علاقه‌اش را می‌پزیم، شیر آبی که چکه می‌کرد را تعمیر می‌کنیم، گل بخریم، خانه را تمیز می‌کنیم و یا کارهایی از این قبیل.

در نوشته‌ی «افکار من در خصوص دوستی دو جنس مخالف» با نقل قول از زک کارتر گفته‌ام که چرا ایده‌ی دوستی یک به یک با جنس مخالف در هیچ جای دنیا ایده‌ی خوبی نیست و ضربه‌های مهلکی به رابطه وارد می‌کند. همچنین کافی‌ست کتاب Anatomy of an Affair را بخوانید تا بفهمید چطور موارد به ظاهر بی‌خطر از همین دوستی‌ها، حتی در یک کشور غربی، پتانسیل نابود کردن یک ازدواج خوب را دارد.

ولی در حسادت، به غیر از ترس، خشم و غم هم وجود دارد. به عبارتی با کش‌دار شدن اوضاع، حتی با کنترل کردن حس ترس با وابسته‌تر کردن همسرمان، هم به میزان خشم نفهته‌مان افزوده می‌شود و هم مغموم‌تر می‌شویم. چیزی که برای رابطه خوب نیست. پس در نهایت وجود منابع زیاد، مثلا در مثال ما پتانسیل‌هایی برای به وجود آمدن رابطه‌ی مرد با زن‌های دیگر، به روح ما ضربه می‌زند.

مکانسیم‌های طبیعی ما برای جلوگیری از ضربه خوردن به اعتمادمان در زمان‌های دیگر نیز فعال می‌شود. وقتی که رفتارهای شریکمان برپایه‌ی وسوسه‌ها و لذت‌های لحظه‌ای است،‌ وقتی شریکمان راحت تحت تاثیر دیگران قرار می‌گیرد، وقتی شریکمان را دائم خسته می‌بینیم، وقتی از بخشی از زندگی واقعی یا مجازی شریک‌مان دور انداخته می‌شویم، وقتی شریکمان دائم سرش در موبایل است، و این دست موارد نیز دلشوره به جانمان می‌اندازد و سیستم‌هایی را برای مقابله فعال می‌کند.

ساز و کار حسادت کردن‌ها دقیقا برای جلوگیری از ضرر و شکسته شدن اعتماد است و امری بی‌نهایت طبیعی است. وقتی سر و کله‌ی حسادت پیدا می‌شود، فقط به این فکر نکنید که شما مشکلی دارید که حسودی می‌کنید. در بسیاری از موارد باید دلیل این حسادت کردن‌ها را در رفتار شریک عاطفی جستجو کرد و از او خواست که جوری رفتار نکند که با طبیعت و غریزه‌ی انسان سازگار نیست. اگر به خاطر حسادت کردن از خودتان عصبانی شوید، هم حس ناخودآگاه خشمی که در حسادت است اذیتتان می‌کند و هم خود این خشمی که به خاطر حسادت به وجود آمده اوضاع را خراب‌تر می‌کند.

البته در اینجا هم قانون تعادل صدق می‌کند. اگر تحت هیچ شرایطی حس ترس و اضطرابِ از دست دادن رابطه سراغ‌تان نیاید، یعنی اصلا آن رابطه برای شما معنی ندارد و هزینه‌ای بابت نابود شدنش نمی‌پردازید،‌ وقتی هر حرکت شریکتان شما را به شک می‌اندازد و حسودی می‌کنید، احتمالا شما از ناامنی، عدم اعتماد به نفس و وابستگی بیش از حد رنج می‌برید. خاطرتان باشد که نباید حس حسادت را کاملا کتمان کنید. برای اینکه بفهمید آیا میزان حسادت شما متعادل است یا نه می‌توانید رفتارهای خودتان و شریکتان را یادداشت و ارزیابی کنید و از یک معتمد بی‌طرف و آگاه کمک بگیرید اما کتمانش نکنید و به خاطر وجودش خودتان را سرزنش نکنید. حسادت و اجزاء تشکیل‌دهنده‌ش امری کاملا طبیعی و عادی هستند که نه‌تنها به شما ضربه نمی‌زنند که به شما کمک می‌کنند تا به فرد درستی تکیه کنید.

خیلی وقت‌ها، پاسخ‌ها نه در میان حرف‌های قشنگ و فانتزیِ دیگران، که در دلِ طبیعت خود شما و احساساتتان نهفته است. احساساتی که اصیل و واقعی هستند و بسیار پیش می‌آید که خلاف آن‌هایی باشد که از جانب رسانه‌های مختلف به ما دیکته می‌شود.

برای اطلاعات بیشتر و همچنین مشاهده‌ی ریز مطالعات علمی در این خصوص به کتاب The Truth about Trust نوشته David DeSteno مراجعه کنید.

اولین نفری باشید که نظر می‌گذارد

پاسخ دهید

ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد