میتوانید از محتویات این باکس بگذرید و یکراست به سراغ نوشته اصلی بروید. قبل از خرید اشتراک وفاداری، مزایای آن را از طریق این پیوند مشاهده کنید. لطفا تنها بعد از خواندن «مزایای خرید اشتراک» اقدام به خرید کنید.
چه کسی است که نخواهد پیشرفت کند؟ هر چه نباشد، یادگیری یک مهارت، در بلندمدت، حتی اگر آن مهارت جزو آن دسته از کارهای مورد علاقهمان نباشد، باعث بوجود آمدن لذتی عمیق از انجام آن خواهد شد. برای من، فروشندگی هیچوقت کار هیجانی یا خواستنی نبود، اما اکنون بعد از ده سال کارِ هر روزه، انجام این کار برایم لذتبخش است.
پادکست: بازی، مهارت، ساخت عادت
ما مهارت دیگران در انجام کارها، مثل ضربه زدن مسی به توپ و گل کردن یک کاشته از فاصلهی سی متری را میبینیم و از آن لذت میبریم، حالا فرض کنید که خودتان کاری را با آن مهارت بتوانید انجام دهید. خیلی وقتها مهم نیست آن کار چه باشد، اگر نوع نگاه درستی به آن داشته باشید، مطمئنا از انجامش لذت میبرید. این بحث، یکی از موضوعات اصلی کتاب کال نیوپورت، با عنوان «آنقدر خوب که نتوانند نادیدهات بگیرند» است. همیشه لازم نیست که به دنبال کاری بروید که فکر میکنید عاشقش هستید تا به لذت بردن از انجامش برسید. درصد زیادی از مردم، بعد از چند سال تجربه، از انجام کارهای معمولی، همان میزان لذت را میبرند با این تفاوت که دنبال کردن شور و اشتیاق، به خاطر بیثبات بودن احساسات آدمیزاد، خیلی وقتها دست انسان را در پوست گردو میگذارد و او را از رسیدن به آن لذت عمیق باز میدارد.
ولی چطور؟ وقتی مهارتی را به خوبی یاد بگیرید، احساس کنترل پیدا میکنید و احساس کنترل، همانطور که مل رابینز در کتاب «قانون پنج ثانیهای» به آن اشاره میکند، لذتبخش است. وقتی منِ فروشنده، احساس میکنم روی انتخاب مشتری کنترل دارم، میتوانم کارم را با دقت خاصی انجام دهم و این قضیه تا جایی پیش میرود که مشتری عینا به آن اعتراف میکند، از انجام کارم لذت میبرم. دیگر مهم نیست که شروع فروشندگیِ من اجبارِ شرایط بوده است یا خیر، و آیا عاشق این کار بودهام یا نه، چرا که اکنون از آن لذت میبرم.
اما احتمالا افراد زیادی را میشناسید که بعد از سی سال هم از کارشان لذت نمیبرند. چرا؟ درصد این افراد در کشور ما قابل توجه است و دلیلش این است که وقتی به مرز مشخصی میرسند، و از طرفی شغلشان در معرض خطر نیست، تلاشی برای بهبود مهارت خود انجام نمیدهند، در نهایت بعد از چند دهه باز هم مهارت خاصی در انجامش ندارند که بخواهند از انجامش لذت ببرند. اینجاست که دانستن تکنیکهای مختلف برای یادگیری یک مهارت، به ایشان کمک میکند تا به جای اینکه، سر کارشان وقت تلف کنند، با کمی تحمل سختیِ یاد گرفتن و بهبود، از بخش بزرگی از زندگیشان لذت ببرند.
شاید این سوال برایتان پیش بیاید که «چطور هوشمندانه یاد بگیرم؟» کتاب یادگیری هوشمندانه که بر پایهی تحقیقات چند سالهام در این زمینه نوشتهام، میتواند راهگشای خوبی برای شما باشد. میتوانید نسخه PDF کتاب را به مبلغ ۶۱۰۰ تومان از طریق لینک زیر خریداری کنید:
جزئیات بیشتر در صفحهی کتاب (روی این پیوند ضربه بزنید)
اما اگر ندانیم که این سختیها چیست و مسیر کدام است، چطور میتوانیم مهارتمان را بهبود دهیم؟ مشکل دقیقا همینجاست. یادگیری مهارت، طبق گفتههای اندرس اریکسون حلقهی خاصی دارد که دانستن آن به ما کمک میکند تا در زمانی که اکثر افراد، بهبود را رها میکنند، شانه خالی نکنیم تا به آن لذتی برسیم که صحبتش را کردیم.
مقدمه بس است. به سراغ این حلقه برویم. برای پیشرفت در هر کاری، ما با مراحل مختلفی دست به گریبان میشویم. این مرحلهها به ترتیب عبارتاند از:
۱- پیشرفت سریع
۲- رسیدن به مرز مشخص
۳- جا زدن در آن مرز
۴- پاره کردن بند و عبور از مانع > رفتن به پلهی اول
وقتی به مرحلهی چهارم میرسیم، یک حلقه کامل میشود و دو مرتبه با پیشرفت سریع و چشمگیری روبرو هستیم. باز به مرز مشخصی میرسیم و ترمز میکنیم و برای مدت مدیدی در آن مرز در جا میزنیم تا پیشرفتِ قابل دیگری اتفاق بیفتد. هرچقدر دور این حلقه، بیشتر دور بزنیم، مهارتمان در انجام آن کار افزایش پیدا میکند.
این حلقه، درست مثل بسیاری دیگر از چیزهای این دنیا، یک بدهبستان است و در کنار مزیتهایش، معایبی دارد.
از معایبش شروع میکنیم. بسیاری از ما، خودمان یا بچههایمان را انسانهای با استعدادی در نظر میگیریم. به نظر میرسد که در انجام بسیاری از کارها یک سر و گردن از بقیه بالاتر هستیم. وقتی شروع به فوتبال میکنیم، به نظر میرسد که ژنش را داریم یا وقتی شروع به یادگیری فلان درس میکنیم، انگار مغز ما برای این کار ساخته شده است. این موضوع، تحت تاثیر پروسهای است، که پیشرفت سریع، اولین مرحلهی آن است. مرحلهی اول، تقریبا برای همه یکسان است، اما زاویهی دید ما، تصویری به سود ما و اطرافیانمان را در چشممان میکند.
مرحلهی اول، کوتاه ولی هیجانانگیز است. مرحلهی سوم در مقابل، کسلکننده و بلند است. وقتی به خودمان نگاه میکنیم، مرحلهی اول به چشممان میآید، اما وقتی به بقیه نگاه میکنیم، اغلب، آنها را اسیر در مرحلهی سوم میبینیم. چرا؟ دلیلش ساده است: از نظر زمانی، مرحلهی سوم بسیار بلندتر از مرحلهی اول است. پس چرا خودمان را اسیر در آن مرحله نمیبینیم؟ چون معمولا با رسیدن به مرحلهی سوم جا میزنیم.
حالا بیایید از زاویهی دیگری به این موضوع نگاه کنیم. چرا جا میزنیم؟ در مرحلهی اول، تصویری غیرواقعی از تواناییها و استعدادی که در حقیقت معمولی است، در ذهنمان ساخته میشود. وقتی به مرز مشخص میرسیم، سر یک دو راهی گیر میافتیم.
۱- یا تصویری که از خودمان ساختهایم را حفظ کنیم و دست از تلاش برداریم، چرا که تلاش کردن، در اینجا بیانگر این موضوع است که «همچین استعداد خاصی هم نداریم!»؛
۲- یا حقیقت را بپذیریم و با پشتکارْ تلاش کنیم که از این مرز با سرعت بینهایت کُندی بگذریم.
فرهنگ غالب، که بر پایهی تزریق عزت نفس ساختگی شکل گرفته، گزینهی اول را به صورت زیرپوستی تایید میکند و اغلب ما، ناخودآگاهانه آن را انتخاب میکنیم، دست از تلاش برمیداریم و آن “استعداد” را به فنا میدهیم تا خدشهدار نشود.
اکنون که از عیب این حلقه گفتیم، کمی از حسنش برایتان بگوییم. «آگاهی» از این موضوع به ما کمک میکند تا مانند اغلب مردم، پشت این مرز نمانیم، و شانه خالی نکنیم. بله، این اتفاق در حین یادگیری یک مهارت برای همه اتفاق میافتد و کافی است تا پشتکار داشته باشیم تا بتوانیم از آن مرز مشخص عبور کنیم و دو مرتبه به یک پیشرفت دلنشین برسیم. وقتی بدانید که حلقه چطور کار میکند، با رسیدن به مرز مشخص، خودتان را زیر رگبار انتقادات له نمیکنید، و یا بدتر از آن، برای حفظ عزت نفستان، شانه خالی نمیکنید. ولی آیا «آگاهیِ» صِرف کافی است؟
بازی کانتر استرایک
اسلحه، برای من همیشه تقدس خاصی داشته و به همین خاطر بازیهایی که به نحوی با اسلحه سر و کار دارند را میپسندم. یکی از این بازیها کانتر استرایک است.
اجازه دهید بیشتر توضیح دهم. در بازی کانتر، دو تیم وجود دارد: تیم ضد-تروریست و تیم تروریست. تیم تروریست، معمولا در محلی مشخص بمب کار میگذارد و تیم ضد-تروریست بایستی که آن بمب را خنثی کند. در ابتدای هر راند، هر عضو از هر تیم برای خودش اسلحه و تجهیزات میخرد و در نهایت، راندِ خونین، آغاز میشود. نشانهگیری، استفاده از تجهیزاتی مثل نارنجک، تعویض به موقع اسلحه و پر کردن خشاب، و تیراندازی در حین درگیری، هر کدام مهارتی است که کسبشان هم سخت است و هم زمانبر.
میدانستم برای این بازی هم، من وارد آن حلقهی معمول میشوم و همین هم شد. یکی دو روز اول، پیشرفت بسیار خوبی داشتم، تا جایی که سطحِ سختی بازی را روی «سخت» قرار دادم. همانطور که انتظار میرفت، به اولین مرز مشخص رسیدم و راندهای بیشماری را با اختلافهای شرمآوری میباختم. این موضوع شاید تا یک ماه ادامه پیدا کرد تا کمی خودم را جمع و جور کردم. هر گاه بُردهایم به باختهایم میچربید، خودم را به نحوی به چالش میکشیدم. مثلا اجازهی خرید اسلحههای سنگین را به خودم نمیدادم و فقط از هفتتیر استفاده میکردم، یا، اعضای تیم خودم را کاهش میدادم تا جایی که خودم تنها بودم، در مقابل دو حریف.
به هر حال طی همین یکی دو ماه بارها در این حلقه گیر افتادم و از آن خارج شدم. این آزمایش، برای من نفعها و البته ضررهایی داشت که در ادامه برایتان شرح میدهم.
اول از همه به این موضوع بپردازیم که چرا وسط شلوغی این روزها، تصمیم گرفتم که بازی کنم؟ با خودم فکر کردم، اگر توانِ دوام آوردن در مرحلهی دوم و سومِ حلقهای معروفی که به آن اشاره کردم، یک عادت باشد، برای ساختن این عادت شاید بتوانم از کار مورد علاقهام، یعنی بازی کردن استفاده کنم. همین هم شد چرا که مدام به مرز مشخص میرسیدم و درمانده میشدم، دو مرتبه از آن مرز عبور میکردم و باز به آن مانع برمیخوردم.
اما این کار نقطهی ضعفی داشت. بازی کانتر، از جمله بازیهای اعتیادآور است. یک دور، دو دور، سی دور، صد دور. وقتی که سر کار نبودم، فقط و فقط به بازی کردن میگذشت و کنترل کردن این تمنا، سختتر میشد. اینجا بود که حس کردم در حالِ به فنا رفتن هستم. از ساعت مطالعهام زده شد، به روز عادت مدیتیشن و ورزش را حفظ کردم، و صبحها تا چشمهایم را باز میکردم، پشت سیستم در حال پرتاب فشنگ به سمت گروه تروریستها بودم.
اما نکتهی مثبت آن بود که وجود آن حلقه رو دیدم، و به چالش کشیدن و خارج شدنِ مداوم از نقطهی آسایش را تا رسیدن به مانع و درماندگی و عبور از مرز مشخص را واضحترین شکل ممکن نظاره کردم. این تجربه، هرچند به وسیلهی بازی که برایم شیرین بود، شاید در آینده بتواند روی پشتکار من تاثیر مثبت و خوبی داشته باشد. البته این حلقه، همیشه در یادگیری مهارتها وجود دارد، اما این شاید اولین بار بود که به این روشنی آن را میدیدم.
نکتهی دیگر، درک من از طولِ این حلقهها بود. رسیدن به مرز مشخص، معمولا به سرعت سر و کلهاش پیدا میشد و تقریبا در هر دور، با به چالش کشیدن خودم، این مرز سریع خودنمایی میکرد، اما مرحلهی عبور از مانع و درماندگی، در هر دور کمی طولانیتر میشد. اگر اولین عبور از مانع برای من دو روز طول کشید، دومین عبور از مانع یک هفته درگیرم کرد و سومین عبور، زمان بیشتری میطلبید. به عبارت ساده، به نظر میرسد مدتزمانِ عبور از مانع در هر حلقه به صورت تصاعدی افزایش پیدا میکند.
این موضوع دو روی خوب و بد دارد. اول اینکه دورهای بالاتر، به مرور انسان را ناامید میکند تا جایی که فکر میکند این مهارت دیگر جا برای رُشد ندارد و دست از تلاش برمیدارد. این روی بد سکه بود. اما روی خوب سکه هم دقیقا همین است. اما چطور؟ دانستن این موضوع باعث میشود که جا نزنیم، و در جایی که بسیاری از انسانها ترمز میکنند و دست از بهبود مهارت برمیدارند، ما باز هم تلاش کنیم تا یک مرتبهی دیگر نیز از آن مرز رد شویم و یک سر و گردن بالاتر بایستیم.
تجربهی کانتر برای من تمام نشد و این بازی یکی از سرگرمیهای دوستداشتنی من است، اما فکر میکنم آن چیزی که از دُوری که اندرس اریکسون در کتاب Peak به آن اشاره میکند، میخواستم دستگیرم شود، شد!
صرفا «دانستن» کمکی به بهبود مهارت ما نمیکند، بلکه تنها نوری به جادهای میاندازد که قرار است طی کنیم. در نهایت این خود ما هستیم که بایستی قدم در این جاده بگذاریم. من فکر میکنم ساختن عادت برای کنار آمدن با آن درماندگیهای طولانیمدت، یکی از عناصر اصلی برای رسیدن به مهارتی باشد که از انجامش لذت میبریم. چه این مهارت، شغل کسلکنندهی فعلی باشد، چه بازی هیجانانگیزی مثل کانتر استرایک.
مطالب بیشتر:
Peak by K. Anders Ericsson
The 5 Second Rule by Mel Robbins
So Good They Can’t Ignore You by Cal Newport
لطفا به نوشتن برگردید و حال ما رو و حال خودتون رو خوب کنید لطفا …
سلام
یه سوال!
الان این مقالاتی که منتشر میکنید، کامله یا باید کاملش خریداری بشه؟
مرسی از این همه مطلب مفید👌🏻🌻🌼
ممنونم. نظر لطفتونه.
آقای امینی نمیدونم چرا ایمیلم ارسال نمیشه !
آدرس جیمیلتون اینه دیگه نه ؟
****
سلام. نه، یه “e” توی کلمه gmail اضافه بود. اگه آدرس ایمیلی که حین ثبت نظر گذاشتید، درسته، من بهتون ایمیل میزنم، شما ریپلای کنید.
چرا سایت به این خوبی رو من تازه پیدا کردم
باریکلا
ممنونم امیر جان. نظر لطف شما دوست عزیزمه.
چی بگم… اینم میگذره. فقط میتونم بگم متاسفم واقعا برای ذهن و تفکر محدود بعضیا*.
ولی جدا مقاله خوبی بود. بهم خیلی کمک کرد که یه مقدار از افکار گسسته ای که راجب اون موضوع داشتم رو به یه نحو خوبی واسم جمع بندی کنه. ممنونم بابتش
*.خیلیا :-/
سلام ایمان جان. این مقاله رو چرا حذف کردی؟
https://www.ilola.ir/4605/%d8%a2%db%8c%d8%a7-%da%a9%d8%a7%d9%87%d8%b4-%d9%86%d9%81%d9%88%d8%b0-%d8%af%db%8c%d9%86%d8%8c-%d8%a7%d9%81%d8%b2%d8%a7%db%8c%d8%b4-%d8%b1%d8%b6%d8%a7%db%8c%d8%aa%d9%85%d9%86%d8%af%db%8c-%d8%b1%d8%a7/
سلام امیر جان.
حقیقتش، اون نوشته، توجه زیادی رو به خودش جلب کرد و هر کسی برداشت خودش رو از اون داشت. تا اینجا مشکلی نبود و خب طبیعی بود، اما یکم برداشتها از اون چیزی که فکرش رو میکردم تند و تیزتر بود و حس کردم اگه همینجور پیش بره شاید تا فیلتر شدن سایت هم جلو بریم. دیگه با توجه به اینکه اگه ایلولا فیلتر بشه، آزاد کردنش کار حضرت فیل خواهد بود، اون نوشته رو از دسترس خارج کردم.
من سعی کردم قضیه بیطرفانه بررسی کنم، ولی اکثرا، این قضیه رو «حمله» در نظر گرفتند.
بسیار ممنونم از پیشنهادتون
خواهش میکنم بهناز خانم.
سلام
مثل همیشه عالی
کتاب قدرت عادت از چارلز داهیگ هم به خوبی درباره عادات و نحوه ی عملکردشون توضیح میده توصیه میکنم حتما بخونید
سلام.
ممنونم. نظر لطفتونه.
ممنونم بابت پیشنهادتون. کتاب قدرت عادت رو چند سال پیش خوندم. واقعا کتاب خوبیه. الان در خصوص عادتها یه کتاب اومده به اسم عادتهای اتمی که بدجوری صدا کرده. توی برنامهم گذاشتهام که اون رو هم بخونم. اگه خواستید به اون هم یه نگاهی بندازید:
https://jamesclear.com/atomic-habits