بُردار تایید دیگران یا خود-تاییدی

بردار خودتاییدی یا تایید دیگران

اشتراک وفاداری (ماهی یک چایی)

می‌توانید از محتویات این باکس بگذرید و یک‌راست به سراغ نوشته اصلی بروید. قبل از خرید اشتراک وفاداری، مزایای آن را از طریق این پیوند مشاهده کنید. لطفا تنها بعد از خواندن «مزایای خرید اشتراک» اقدام به خرید کنید.

مغز ما به سه روش خودش را تغییر می‌دهد که یکی از آن‌ها تحریک کردن قسمت‌هایی از آن است. هرچقدر بخشی از مغز بیشتر تحریک شود، قدرت بیشتری پیدا می‌کند و تاثیر وسیع‌تری روی رفتار و احساسات ما می‌گذارد.

فرض کنید که مغز ما یک بُرد کامپیوتری عظیم است. مدارهای فراوانی در این بُرد قرار دارد. با هر بار استفاده از یک مدار، مدارهای مرتبط با آن نیز غلغلک می‌شوند. از طرفی با هر تحریک، میزان اولویت مدارها، نسبت به سایر، نیز افزایش پیدا می‌کند. وقتی مدارهایی که مرتبط با اتفاقات مثبت است، روشن می‌شود (چه خود خواسته چه توسط عامل بیرونی)، دیگر مدارهایی که پیش‌تر با آن روشن می‌شدند حساس‌تر شده و با احتمال بیشتری روشن می‌شوند. به همین خاطر است که وقتی از دنده چپ بلند می‌شوید انگار که زمین و آسمان می‌خواهد که برای شما بد ببارد و وقتی روز شانس‌تان است از آسمان برای‌تان برکت می‌بارد. در حقیقت بخشی از آن زیر سر همین موضوع است.

به عنوان نمونه دیشب خوب خوابیده‌اید و از نظر وضعیت، مغزتان رو به راه است. بعد که بلند می‌شوید به خاطر اینکه حوصله دارید یک صبحانه خوب و مقوی می‌خورید. خب جان می‌گیرید و حس می‌کنید که امروز، روز ورزش است. پس ورزش می‌کنید. با ورزش کردن سرحال‌تر می‌شوید و حال‌تان از اول صبح هم بهتر می‌شود. خوش‌خلق‌تر خواهید شد و با دیگران مهربانانه‌تر رفتار می‌کنید. این فقط شامل لبخند یا صحبت‌ها نمی‌شود، بلکه نشانه‌هایی که ما خودمان هم از آن‌ها خبر نداریم، این سیگنال‌ها را به ناخودآگاه طرفمان می‌دهند که «من خوبم، تو هم با من خوب رفتار کن» و این جریان ادامه دارد. هر کدام از این رفتارها مدارهایی در مغز ما دارد، و با فعال شدن آن‌ها در کنار هم، رابطه‌های آن‌ها با یکدیگر قوی‌تر می‌شود. به مرور این مدارهای خوب و بد آنقدر در هم تنیده می‌شوند که با تحریک یک قسمت، مثل ورزش کردن، روزتان رنگ دیگری به خود می‌گیرد.

الکس کورب در کتاب پیچ رو به بالا هم همین روش را برای مقابله با افسردگی پیشنهاد می‌کند. انجام کارهایی که ما را درگیر مدارهای حالِ خوب می‌کند و در نتیجه آن‌ها یکی پس از دیگری فعال می‌شوند.

با این مقدمه سراغ اتفاقی که دیشب برایم افتاد برویم. ساعت که نزدیک به یازده شب می‌شود، من و برادرم شروع به مرتب کردن مغازه و آماده کردن آن برای روز بعد می‌کنیم. در این بین برای اینکه فضا هم خیلی خشک و بی‌صدا نباشد، موسیقی گوش می‌کنیم. خوشبختانه هر دو سر گوش کردن به کنسرت‌های داریوش توافق داریم. دیروز در حال گوش کردن به اجرای زنده‌ی ترانه «سقوط» دلم می‌خواست که من هم عضو یک شبکه‌ای از دوستان بودم تا این ترانه را برای آن‌ها بفرستم و بدانند که چه چیزی گوش می‌کنم. همانجا به این فکر افتادم که «نکند خودم به تنهایی نمی‌توانم از گوش کردن به ترانه لذت کامل ببرم؟ چرا باید حتما دیگران تایید کنند تا از گوش کردن به آن لذت کامل را ببرم؟»

این قسمت از نوشته حاصل تفکرات من در خصوص این موضوع است و پخته و بدون مشکل نیست.

فرض کنید که بُرداری داریم که یک سر آن خود-تاییدی و یک سر آن نیاز به تاییدِ دیگران است. قانون تعادل می‌گوید که هر دو سر این بُردار نباید مکان جالب و وضعیت ذهنی خوبی باشد. به عنوان موجودات اجتماعی، تایید شدن از جانب دیگران برای ما و زندگی اجتماعی‌مان امتیاز بزرگی به حساب می‌آمده است. ولی اگر این تمنای تایید از حد خودش عبور کند، ما را تبدیل به شخصی می‌کند که در خدمت خوشی دیگران هستیم و از خود غافل شده‌ایم. تا جایی که لذتِ گوش دادن به موسیقی مورد علاقه‌مان را هم می‌گیرد اگر این موسیقی را دیگران تایید نکرده باشند. به عبارت ساده‌تر دیگر آن موسیقی نیست که به ما حس خوبی می‌دهد، بلکه تایید شدنش ما را خوشحال می‌کند.

به وضوح پیداست که این تمنای تایید شدن، چقدر ما را در جایگاه بی‌ثباتی قرار می‌دهد. تحت فرمان و اراده‌ی دیگران قرار می‌گیریم و کنترلی روی خودمان و احساساتمان، به خصوص احساس رضایتمان، نخواهیم داشت.

ولی سمت دیگر بُردار چه؟ اینکه نظر هیچ‌کسی برایمان مهم نباشد، و فقط و فقط کاری را کنیم که خودمان خوشمان می‌آید. این وضعیت شباهت‌هایی با شخصیت یک نارسیس دارد ولی خب نه تمام و کمال. به عنوان موجودات اجتماعی، عدم احساس تنهایی یکی از فاکتورهای روانی برای سعادت ما محسوب می‌شود. با فرض اینکه کارهایی که می‌کنیم فقط مورد تایید خودمان باشد، و نظر دیگران را نه بپذیریم و نه دخالت دهیم، به مرور تنهاتر خواهیم شد؛ حتی اگر اطرافمان را انسان‌های زیادی محاصره کرده باشند. به عبارت ساده‌تر با خود محور شدن از شاخص سعادت ما کاسته خواهد شد.

به عنوان نمونه، درست مثل بقیه، آسیب‌پذیری‌هایی داریم، و برای خالی کردن بار روانی آن‌ها لازم است حلقه‌ای را از انسان‌های معتمد در اطراف خود تشکیل دهیم. ولی با خود-تاییدیِ صِرف، این حلقه در کار نخواهد بود چرا که یکی از فاکتورهای ساخت اعتماد در روابط احساسی، رو کردن آسیب‌پذیری‌هاست. با رو کردن آسیب‌پذیری‌ها ما انتظار دریافت حمایت، پذیرش، همدردی و هم‌دلی از انسان‌های معتمدمان را داریم. به عبارتی نیاز به تایید و تصدیقِ آن‌ها را خواهیم داشت. این موضوع ما را روی بُردار فوق از انتهای خود-تاییدی به سمت تاییدِ دیگران حرکت می‌دهد. پس هر دو سر بُردار جای مناسبی برای خوب زیستن نخواهد بود. اگر موجودات اجتماعی نبودیم، و بی‌نیاز از دیگران زندگی می‌کردیم موضوع فرق می‌کرد، ولی اکنون چیزی که از ما یک انسان ساخته ایجاب می‌کند که برای سعادت خودمان هم که شده تعادلی در این وسط برقرار کنیم.

حالا دو نیروی ذهنی را در نظر بگیرید. این دو نیرو هر کدام می‌خواهند به روشی شما را به یکی از دو سر این بُردار بکشانند. تایید شدن از جانب دیگران، گرفتن بازخورد مثبت و این جور موارد، همیشه به ما حس خوبی می‌دهد. این حس خوب تمایل دارد که ما را به انتهای سمت «تایید دیگران» در بردار بکشاند.

از طرفی ثبات در وضعیت روانی و حس اعتماد به نفس ما را از تنش‌ها و طوفان‌های ذهنیِ پیش رو در امان می‌دارد. در نتیجه نیروهایی نیز می‌خواهند که ما را به سمت خود-تاییدی بکشانند (البته برای بسیاری از ما این دسته از نیروها بسیار ضعیف عمل می‌کند و برای برخی از ما که شخصیت خودپسندی داریم زیادتر از حد معقول قوی عمل می‌کند که هر دو خوب نیست).

حالا سراغ قسمت اول مقاله و مدارهای مغزی برویم. هر سمت این بُردار، در مغز ما مدارهای خاص خود را دارد. اگر هر کدام از این مدارها، بدون در نظر گرفتن مدارهای طرف مقابل، مدام تحریک شود، ما به انتهای یک سمت از بُردار سوق داده می‌شویم. به عبارتی اولویت آن مدار دائم بالا و بالاتر می‌رود تا جایی که دیگر اجازه‌ی روشن شدن مدار متناظر را نخواهد داد. اینجا، بحث خوب یا بد نیست، بلکه بحث حفظ تعادل روی این بُردار است.

اکثر کتاب‌های خودیاری سعی می‌کنند که ما را در بُردار به سمت خود-تاییدی بکشانند چرا که لازمه‌ی موفقیت در بسیاری از موارد ایمان داشتن به خود، پشتکار و ثبات است. چیزی که در این انتهای بُردار بیشتر به چشم می‌آید. از آن طرف تمام لایک‌ها و کامنت‌های شبکه‌های اجتماعی که جزئی از زندگی‌مان شده‌اند در جهت خلاف نیرو وارد می‌کنند. البته این موضوع فقط به شبکه‌های اجتماعی خلاصه نمی‌شود و شما هم حتما کسی را می‌شناسید که در زندگی واقعی هم کاملا در خدمت خوشی دیگران است و با هر کارش به دنبال تایید بقیه است.

مورد دوم متاسفانه به اهرمی در دست کاسبان توجه تبدیل شده است. با وجود تمام تکنیک‌هایی که در نوشته «آسیب‌های شبکه‌های اجتماعی» گفته‌ام، این شبکه‌ها به صورتی طراحی شده‌اند که اعتیادآور باشند. اعتیاد برابر است با استفاده‌ی بی‌رویه و استفاده بی‌رویه، انتظار دریافت لایک و کامنت و تگ شدن را در ما بوجود می‌آورد. به هر حال تمایل مغز به تایید دیگران یک ویژگی طبیعی انسان‌هاست ولی در اینجا مورد سوءاستفاده قرار گرفته است. حالا ببینید که با فعال شدن دائمی این مدارها، چقدر در حق مدارهای خود-تاییدی اجحاف می‌شود.

نیاز ما به تایید شدن از جانب خودمان، هم‌دلی کردن با خودمان، و پذیرفتن خودمان – برای بسیاری از ما – به حدی نادیده گرفته شده، که با حذف دیگران از زندگی ناگهان خودمان را سرگردان و گاهی بی‌هویت می‌بینیم. تمام حرف من در این نوشته این بود که من نمی‌گویم که تایید دیگران در زندگی ما اصلا اهمیتی ندارد، بلکه برعکس، خیلی هم مهم است ولی بسیاری از ما آنقدر به این تایید بها می‌دهیم، حتی اگر خودمان هم متوجه نباشیم، که اگر این تایید از ما گرفته شود، ضربه‌های مهلکی به شخصیتمان وارد می‌شود.

این موضوع برای فکر کردن، جا زیاد دارد.

برای اطلاعات بیشتر به کتاب‌های «قدرت انعطاف‌پذیری عصبی» نوشته شاد هلمستتر، «پیچ رو به بالا/ مردابِ سرزندگی» نوشته الکس کورب، «گریه کردن سر قبری که مرده توش نیست» فصل ۵ نوشته اریک بارکر مراجعه کنید.

حالا از این‌ها گذشته ترانه «سقوط» داریوش چطور بود؟ «چشم من» هم به نظرم که عالی‌ست!

اولین نفری باشید که نظر می‌گذارد

پاسخ دهید

ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد