میتوانید از محتویات این باکس بگذرید و یکراست به سراغ نوشته اصلی بروید. قبل از خرید اشتراک وفاداری، مزایای آن را از طریق این پیوند مشاهده کنید. لطفا تنها بعد از خواندن «مزایای خرید اشتراک» اقدام به خرید کنید.
در بخش قبل در خصوص مشکلات متعاقب فیزیکی پس از واکنش جنگ یا گریز مثل تنش، بالا رفتن ضربان قلب، گرفتگی عضلهها و… صحبت کردیم. ولی این موارد، تنها بخشی از مسالهاند. اکنون به واکنش مغز میپردازیم. تلاش مغز برای یافتن خطر یا تهدید، یکی دیگر از جنبههای این قصهی پرماجراست. مغز ابتدا تلاش میکند تا زمام امور زمان حال را به دست بگیرد و به عبارتی بفهمد که «کجا چه خبر است؟»
ترسیدهاید و مشکوک شدهاید و در یک اتاق تاریکید؛ مغز که میفهمد ورودی زیادی از چشمها نمیگیرید، به شدت به صداها حساس میشود. شب تاریک و البته بیصداست، در نتیجه صداها بیش از معمول توجه شما را به خود جلب میکنند و با احتمال بیشتر زنگ خطر را فعال مینمایند. پیچیدگی مغز انسان باعث شده تا انسان بتواند توجیه منطقی و تصویرسازی کند، یا انتظار چیزی را بکشد؛ اینها همه دست به دست هم میدهد تا شما از چیزهایی بترسید که وجود خارجی ندارند و صرفا حاصل تصویرسازی ذهنی، دو دو تا چارتا کردن مغز و… است.
مثلا همان قاتل زنجیرهای که دیشب فیلمش را دیدید، اکنون صدای پایش را در طبقهی پایینی میشنوید و هر لحظه انتظار این را میکشید که با تبرش در اتاق شما را خرد کند.
فصل یک رو به اتمام است و ما در فصل سوم در خصوص راههای عجیبی که مغز از ترس استفاده یا آن را پردازش میکند صحبت خواهیم کرد. مغز ما هرطور که شده میخواهد ما را زنده نگه دارد، در نتیجه داستانهایی در خصوص راههایی که ممکن است ما آسیب ببینیم سر هم میکند که تا جای ممکن ما را از خطر دور نگه دارد. البته اینها به آسیبهای فیزیکی ختم نمیشود. چیزهای زیرپوستی مثل «خجالت کشیدن» یا «ناراحت و غمگین شدن» جزو آنهاست.
درست است که این موارد با آسیب فیزیکی همراه نیستند ولی با این حال در وضعیتهایی که این احساسات تحریک میشوند، به شدت تمایل به عقب کشیدن خود داریم، چرا که همین احتمالات به شدت کوچک میتواند واکنش جنگ یا گریز را آتش کند!
پایان فصل اول
پاسخ دهید