میتوانید از محتویات این باکس بگذرید و یکراست به سراغ نوشته اصلی بروید. قبل از خرید اشتراک وفاداری، مزایای آن را از طریق این پیوند مشاهده کنید. لطفا تنها بعد از خواندن «مزایای خرید اشتراک» اقدام به خرید کنید.
مارک یک آتشنشان داوطلب است و در زمانهایی که شرایط به او اجازه میدهد، به کار کمک در این زمینه میپردازد. به مانند بسیاری از ما مارک خیال قهرمان شدن را در سر دارد. ولی قهرمان شدن به چه شکلی؟ با نجات جان انسانها یا حداقل یک موجود زنده میتوانست از Zero به Hero برسد و برای بچهاش لاف قهرمان بودن را بزند.
بیایید نگاهی به اطرافمان بیندازیم. فیلمهای متعدد نیز این باور را در ما بوجود آوردهاند که تنها با انجام کارهای قهرمانانهی بزرگ مانند نجات جان یک عده انسان، ناگهان به قلهی بزرگی و ارجمندی میرسیم. بشریت را یک قدم به جلو میبریم. ناگهان زندگی ما ارزش پیدا میکند و آنجاست که به خود بالیده و میگوییم «به سهم خود کاری برای بشریت کردهایم».
به مارک و تجربهاش برگردیم. تلفنش زنگ میخورد و بر سر یک حادثه احضار میشود. با خود فکر میکند که اکنون وقت آن است که تبدیل به قهرمانی که همیشه میخواسته شود. وقتی به موقعیت مورد نظر میرسد، رئیس از او میخواهد که به داخل ساختمان رفته و…
مارک که در خیال نجات یک موجود زنده است ناگهان با درخواست رئیس خشکش میزند. از او میخواهند که کفشهای خانمی که خانهاش در حال سوختن است را بیاورد. کفش؟! رئیس شوخیاش گرفته؟!
او به داخل ساختمان رفته و کفشها را میآورد و جلوی پاهای برهنهی صاحبخانه میگذارد. صاحبخانه که سرگرم سگش شده، توجه خاصی نشان نمیدهد و مارک، به مانند یک شخص با کشتیهای غرق شده به خانه برمیگردد.
چند روز بعد، نامهای به دفتر آتشنشانی ارسال میشود؛ نامهی تشکر از طرف همان خانم صاحبخانه. ولی یک نکتهی خاص در آن نامه چشم مارک را میگیرد؛ آن خانم در نامه ذکر کرده بود که: «حتی یک نفر کفشهایم رو برایم آورده و این کار من رو تحت تاثیر عمیقی قرار داد».
یک کار به ظاهر بیارزش، یعنی نجات یک جفت کفش، اینگونه آن خانم را تحت تاثیر قرار میدهد که آن را در صدر اولویتهای نامهی خود ذکر میکند.
ولی درس بزرگی که مارک به ما از داستانش میدهد چیست؟
منتظر جمع کردن اولین صد میلیون تومانتان برای کمک به کسی و تغییر زندگیاش نشوید. اگر میتوانید چیزی عرضه کنید، همین الان این کار را بکنید. لازم نیست که حتما کار شاق و بزرگی باشد. به خانهی سالمندان بروید و کمی با آنها حال و احوال کنید، به نواخانه بروید و برای سرو غذا به پرسنل آنجا کمک کنید، پارک جلوی خانه را تمیز کنید.
همهی ما موقعیت نجات جان انسانها را نداریم، ولی همهی ما در هر روزهمان فرصتهایی برای تاثیر گذاشتن بر روی دیگری را داریم. یک لبخند ساده به ارباب رجوع، یک سلام دوستانه به همسایه، و یک کمک بسیار کوچک به مرد پیری که از خرید برگشته میتواند زندگی را به کام دو نفر – یعنی شما و او – شیرینتر کند.
اصلا اگر ما انسانها فکر کارهای بزرگ را از سرمان بیرون میکردیم و روی همین بخششهای کوچک تمرکز میکردیم، به نظر من که دنیا جای بسیار بهتری میبود!
منتظر نشوید، به سهم خود خوب و مهربان باشید…
پاسخ دهید