میتوانید از محتویات این باکس بگذرید و یکراست به سراغ نوشته اصلی بروید. قبل از خرید اشتراک وفاداری، مزایای آن را از طریق این پیوند مشاهده کنید. لطفا تنها بعد از خواندن «مزایای خرید اشتراک» اقدام به خرید کنید.
من هم درست مانند خیل عظیم دیگر انسانها زمانهایی مستأصل و ناامید، از به دنیا آمدن خود پشیمان میشوم. البته چارهای ندارم، این زندگی چیزیست که به من و ما تحمیل شده است و اکنون چارهای جز گذران آن نداریم.
شانس به دنیا آمدن ما همانطور که اینجا گفتم چیزی حدود صفر بوده است؛ حالا این اتفاق را به فال نیک بگیریم یا از سر بدشانسی؟ فرض کنید که بینهایت انسان در صفی ایستادهاند و دست سرنوشت صاف انگشت اشاره را به سمت شما میگیرد و میگوید آماده شو میخواهیم برویم. شاید جایی که قرار است شما را ببرد کورهی آدمسوزی باشد، شاید هم بهشت برین، به هر حال بازگشتش به میان بقیهی آن بینهایت انسان است: نیستی!
ولی تفسیر ما از مسیر بین این دو نیستی چیزیست که به زندگی ما معنا میبخشد. میتوانیم دائم با غر زدن، هر قدم این مسیر را سخت کنیم تا باز به نیستی برسیم و میتوانیم آن را موهبتی بدانیم که نصیب هر کسی نمیشود. وقتی احساس ناامیدی بر من غالب میشود، سرم را به سمت آسمان میگیرم. این کار آرامش عجیبی را در تمام وجودم تزریق میکند. بزرگی دنیایی که در آنم، تمام آنچه ناامیدی را در من تداعی میکند کوچک و کوچکتر میکند.
تمام مشکلاتم را در پس ذهنم در یک کفهی ترازو میگذارم و عظمت کائنات را در کفهی دیگر. حقیقتش برآورد این دو آنقدر مشکلاتم را حقیر جلوه میدهد که یک لحظه به خودم میآیم و میبینم که واقعا دنیا ارزش تلف کردن وقت برای نالیدن را ندارد. بهتر است لذت ببرم از آنچه که هست و در مسیر به من نمایان میشود.
زندگی چیزی بیشتر از همین مسیری که طی میکنیم نیست. درست است که سراسر با رنج همراه است ولی انتخاب دیگری هم در کار نیست. هرچند ژن خودخواه با تزریق حرص و طمع نمیگذارد که سر اسوده زمین بگذاریم، ولی ما به عنوان انسانهای به ظاهر هوشمند بایستی یاد بگیریم که از مسیر لذت ببریم و ماشینی در خدمت یک مشت ژن نباشیم!
پاسخ دهید