
میتوانید از محتویات این باکس بگذرید و یکراست به سراغ نوشته اصلی بروید. قبل از خرید اشتراک وفاداری، مزایای آن را از طریق این پیوند مشاهده کنید. لطفا تنها بعد از خواندن «مزایای خرید اشتراک» اقدام به خرید کنید.
بسیاری از ما تصویری درستی از آن چیزی که هستیم نداریم. با اتکا به قسمت خودآگاه، خودمان را تعریف میکنیم و میگوییم من این هستم ولی بارها پیش میآید که آن چیزی که فکر میکنیم هستیم با آن چیزی که دیگران میبینند تفاوت شگرفی دارد. چرا اینگونه است؟
شاید پاسخ در نحوهی واکنش ما به محیط باشد. با خود میگوییم «من عصبی نیستم» ولی وقتی اوضاع کمی ملتهب میشود فریاد میکشیم و بعد توجیه میکنیم که این استثنا بود؛ تازه اگه متوجه شویم و به عصبانی شدنمان اعتراف کنیم.
اینجا پای قسمتهای درونیتر مغز به میان کشیده میشود. همانهایی که با حیوانات شریک هستیم و افسار بیش از ۹۰ درصد تصمیمات روزانهی ما در دستان آنهاست. استریاتوم، یک بخش باستانی از مغز ماست که در اینجا آن را به دو بخش فوقانی و تحتانی تقسیم میکنیم. در بخش تحتانی ما با هسته آکومبانس (nucleus accumbens) سر و کار داریم.
تصمیمات ما، و در نهایت نمودِ بیرونی از چیزی که هستیم، برآیندی از همکاری قشر پیشپیشانی، قسمت فوقانی استریاتوم و هسته آکومبانس است. قشر پیشپیشانی از میان این سه عضو کنگره، تنها قسمتی است که به فکر سعادت ما در بلندمدت است و شعور و منطق سرش میشود. دو قسمت دیگر قسمت عادتهای ما هستند که بیش از ۹۰٪ تصمیمات ما را میگیرند. اگر اکنون از قشر پیشپیشانی استفاده کنید – به عبارت سادهتر بیاندیشید – متوجه میشوید که چیزی که هستید، بیشتر عادتهای شماست، و چیزی که فکر میکنید هستید، در این بین زور زیادی ندارد. به همین خاطر است که ما در شناخت خودمان خیلی وقتها گمراه میشویم.
حالا فرض کنیم مچ خودمان را در حال انجام کاری که به نظرمان ناپسند است گرفتهایم. منطقمان میگوید که این کار در شأن من نیست، ولی عادتهایمان که با آن کار خو گرفتهاند کاری به این کارها ندارند و باز هم آن را انجام میدهند. چطور میشود به استراتیوم بیشعور بفهمانیم که دست از انجام آن کار بردارد؟
باید بگویم که کار سختی را در پیش رو داریم، ولی خوشبختانه نشد نیست.
۱) باور
اولین مرحله، باور است. بایستی باور داشته باشیم که میتوانیم رفتارمان را در آن زمینه تغییر دهیم. اگر دائم با خود بگوییم «من همینم که هستم و نمیتونم عوض بشم» باید بگویم که حق داریم چرا که باور به ناتوانی در تغییر، کار خودش را میکند و اجازه نمیدهد که عوض شویم.
اما اگر باور داشته باشیم که میتوانیم عوض شویم بایستی بگویم که علم هم پشتمان قد علم میکند و به یاریمان خواهد آمد. دکتر شاد هلمستتر در کتاب خود با عنوان «قدرت انعطافپذیری» با استفاده از منابع قابل اتکا و محکم، نشان داده که مغز ما دائم در تغییر است و ما میتوانیم از این خاصیت به نفع تغییر، به سمت آن چیزی که میخواهیم باشیم، استفاده کنیم. در نوشتهای با عنوان «بعد از خواندن این پست، مغز شما، مغز سابق نخواهد بود» توضیح دادهام که حتی خواندن یک نوشته هم تغییراتی را در مغز ایجاد میکند.
۲) تلاش و شکیبایی برای تربیت مغز
بعد از باور مرحلهی تلاش برای تغییر است. بگذارید با مثالی اوضاع را سادهتر کنم. فرض کنید که سگ شما عاشق کلوچه است. حالا شما روی میز آشپزخانه کلوچه میگذارید و به سگتان، که آموزش ندیده است، میگویید که سراغ آنها نرود. شش دونگ حواستان به کلوچهها و سگ است. سگ مثل بچهی خوب عقب مینشیند، ولی وقتی به دلیلی شما حواستان پرت شد یا به هر حال کاری پیش آمد یا خسته شدید و چرتتان گرفت، سگ میپرد و کلوچه را برمیدارد. آیا حق دارید که از دست سگ عصبانی شوید؟ خب کلوچه دوست دارد، سگ است و مشخص است که به دنبال آنها میرود.
قسمت باستانی مغز ما دقیقا معادل همان سگ است، و خودمان معادل قشر پیشپیشانی. قشر پیشپیشانی میتواند حواسش به قسمت باستانی باشد که سراغ عادتها نرود، ولی منابعش محدود است و کارهایش زیاد. اصلا دلیل اینکه ما اکثر تصمیماتمان را به روش سگی میگیریم این است که توان قشر پیشپیشانی و قدرتش برای عهده گرفتن تمام تصمیمات کم است. به خصوص اگر به دلیل کار یا فشار روانی و غیره خسته باشیم.
وقتی میخواهیم سگ درونمان را آموزش بدهیم و عادتهای خوب را در آنْ جا دهیم، بایستی که شکیبا باشیم چرا که به محضیکه به هر دلیلی قشر پیشپیشانی حواسش پرت شد، استریاتوم به سراغ عادتها میرود. استریاتوم کاری به تصمیماتی که در قشر پیشپیشانی گرفتهایم ندارد و تنها به یک چیز اهمیت میدهد: تکرارها و وسوسهها. شد دو چیز. به هر حال!
پس بایستی با تکرار و تکرار به استریاتوم بفهمانیم که قرار است از این به بعد در مواجه با چیز خاصی، رفتار خاصی نشان دهد (رفتاری که فکر میکنیم درست است). مثل اینکه به سگمان یاد بدهیم که وقتی جیشش گرفت به دستشویی برود، نه اینکه وسط پذیرایی قضای حاجت کند. این کار تنها با تکرار و شکیبایی امکانپذیر است.
۳) پذیرش
مرحلهی سوم پذیرش است. از همین الان میگویم که در حین آموزش سگ، بارها سگ در پذیرایی خواهد شاشید. مغز ما هم همینطور خواهد بود. بارها و بارها شکست میخوریم و مچ خودمان را در حال انجام عادت پیشین خواهیم گرفت. اگر از دست خودمان عصبانی شویم کار خراب میشود چرا که این عصبانی شدن خودش باعث جا زدن و برگشت به عادتهای بد قبلی میشود. با قبول اینکه همه همین مشکل را دارند و این بخشی از طبیعت ماست به خودمان اجازه دهیم که زمین بخوریم و دو مرتبه بلند شویم و راه بیفتیم.
۴) با خود مهربان باشیم
مرحلهی چهارم قضاوت نکردن است. ما به هر حال خودمان و اطرافیانمان را براساس باورها و ارزشهایمان قضاوت میکنیم و راه گریزی نیست اما در اینجا لازم است که کمی با خودمان مهربان باشیم. اگر زیاد از خودمان انتقاد کنیم و فشار بیاوریم، استرس را به رگهایمان پمپ خواهیم کرد. استرس در مغز واکنشهایی را باعث میشود که نهایتش بازگشت به عادتهای گذشته است. پس اگر برای خودمان تنش و فشار روانی درست کنید، احتمال اینکه بتوانیم عادتهای خوب را جایگزین کنیم کمتر و کمتر میشود. با تکرارِ عادتهای بد، به خاطر استرس، مسیرهای عصبی عادتهای بد پاخوردهتر میشود، عادتهای خوب کمرنگتر میشود و در نهایت هرچه ریسیده بودیم، پنبه میشود. پس با خودمان مهربان باشیم. فرض کنیم در حال تربیت کردن یک سگ کوچولوی خوشگل هستیم.
حالا اگر در مسیر ساخت یک عادت خوب با شکست مواجه شویم و بعد از چند بار تلاش پا پس بکشیم چه اتفاقی میافتد؟ یک عادت بد دیگر در پس پرده شکل میگیرد که جزئی از شخصیتمان میشود. عادتی بسیار خطرناک و بد به اسم «پا پس کشیدن!»
بله، پا پس کشیدن هم یک عادت بسیار مخرب و بد است که میتواند رو در روی تمام پتانسیلهای یک شخص برای موفق شدن بایستد. مراقب باشید که با پا پس کشیدن دائمی، ثبتنام در کلاسهای بیشمار و جا زدن پس از چند جلسه، شروع یک کار جدید و بیخیال شدن بعد از برخوردن به اولین مانع و اینجور موارد این عادت مخرب را در درون خود نهادینه نکنید. شاید بتوانیم این عادت بد را مادر تمام عادتهای بد نامگذاری کنیم چون که بعد از شکلگیری این عادت، ساخت عادتهای خوب، که لاجرم با شکستهای متعدد همراه است، دیگر امکانپذیر نخواهد بود. لااقل به این راحتیها امکانپذیر نخواهد بود.
امیدوارم که از خودتان آن چیزی را بسازید که فکر میکنید خوب است و با باورهایتان همسو است و همه چیز را به سگِ تربیتنشدهی درون نسپارید.
فوقالعاده بود فوقلعادهبودفوقلادهبوددد.عاشق اینم که همچین موضوع هایی از نظر علمی و روانشناسی بررسی میشه.باعث میشه خیلی بهتر درکش بکنیم.واقعا ممنونم که انقدر ساده و خودمانی توضیحش دادید
ایمان امینی احمق
ممنون میشم بگید که چی شد به این نتیجه رسیدید؟
پیشنهادتون برای ترک خود ارضایی چیه؟؟
راستش با توجه به اینکه خود ارضایی امر طبیعیای هست که بین حیوانات هم شاهدش هستیم، من ترک کردنش رو (اگر به وسواس تبدیل نشده) پیشنهاد نمیکنم. البته اگه طرف حس میکنه که داره به سمت اعتیاد به خودارضایی پیش میره، بهتره که تکرارش رو آروم آروم کم کنه. مثلا اگه هر روز انجام میده، اول یک روز در میون و بعد دو روز فاصله بندازه بینش. اما در کل خودارضایی در این حد و اندازه، آسیبزننده نیست. به خصوص اگه راه دیگهای برای ارضا وجود نداشته باشه، ترکش میتونه باعث افزایش فشار روانی و احساس نیاز برای ارضا و رفتارهای خطرناک جنسی بشه.
اگر هم در سایتهایی با منابع نهچندان درست و حسابی، در خصوص مضرات خودارضایی خوندهاید باید عرض کنم که اکثر این حرفها چرت محض است.
اما اگر خودارضایی تبدیل به وسواس شده که اونقدر تکرار میشه که طرف رو از کار و زندگی بندازه و دیگه لذت خاصی نداشته باشه، باید با گرفتن مشاوره، این رفتار رو اصلاح کنه.
واقعا خسته نباشین👏👏فکر کنم سایت مورد علاقمو پیدا کردم
سلام و ممنونم از حسن نظرتون.
نمیتونم باور کنم تو این وب، به افکار گنگم پاسخ داده میشه … مرحبا !
ممنونم ازتون. خوشحالم که مطلب رو پسندیدید.