چرا اینقدر احساس تنهایی می‌کنیم؟

چرا اینقدر احساس تنهایی می‌کنیم

اشتراک وفاداری (ماهی یک چایی)

می‌توانید از محتویات این باکس بگذرید و یک‌راست به سراغ نوشته اصلی بروید. قبل از خرید اشتراک وفاداری، مزایای آن را از طریق این پیوند مشاهده کنید. لطفا تنها بعد از خواندن «مزایای خرید اشتراک» اقدام به خرید کنید.

بدون شک این روزها بسیاری از ما تجربه‌ی تلخ حس تنهایی و جدا افتادن را داریم، اما چرا؟ به دوره‌ی ما، “عصر ارتباطات” می‌گویند، با این حال به نظر می‌رسد که از هر زمانی بیشتر اسیر تنهایی و عواقب آن هستیم. در این نوشته می‌خواهم به یکی از دلایلی که منجر به تشدید این حس در عصر ما شده، اشاره کنم.

پادکست

لینک پادکست

برای مغز ما، واقعیت چیست؟

ابتدا لازم است برای‌تان بگویم که چه چیزی برای مغزِ من و شما واقعی است. بهتر است به سراغ مطالعاتی برویم که در آن‌ها «واقعی‌بودنِ» امور، برای مغز را بهتر نشان می‌دهد. آنا ابراهیم در مطالعه‌ای با نام «واقعیت = میزان ارتباط؟» تلاش کرد که این موضوع را نشان دهد. در این آزمایش با استفاده از fMRI میزان پاسخ قسمت‌های amPFC و PCC از مغز را بررسی کردند. هرچقدر که «میزان ارتباط» بالا می‌رفت، پاسخ مغز به آن موضوع در این بخش‌ها نیز قوی‌تر می‌شد. به عبارتی، برای مغز ما، میزان واقعی بودن امور و ارتباط عمیق‌تر «منِ» ما انسان‌ها با آن، به پاسخِ قدرتمندتر در قسمت‌های amPFC و PCC برمی‌گردد.

شخصیت‌های تخیلیِ بازی‌ها، نمایش‌های تلویزیونی، و انسان‌هایی که از طریق صفحه‌ی گوشی موبایل با آن‌ها ارتباط برقرار می‌کنیم، در حالت عادی از نظر «میزان ارتباط» درجه‌ی پایین‌تری نسبت به دوستان و اطرافیان ما دارند. با همه‌ی این‌ها، برای مغز ما تشخیص مرز بین این کاراکترها با همسر، پدر، مادر، برادر و خواهر، نه به میزان فاصله که به ارتباط ما با آن‌ها برمی‌گردد.

به عنوان موجودات اجتماعی، نیازهای احساسی زیادی داریم که در روابط متقابل با دیگران به دست می‌آید. حالا برای پُر کردن جای خالی این نیازها، راه‌های مختلفی پیش روی ما قرار دارد. یکی از این روش‌ها، جایگزینی کاراکترهای تخیلی، شخصیت‌های آنلاین و دوستان شبکه‌های اجتماعی است. رابطه‌های ما با این شخصیت‌ها، معمولا عمق خاصی ندارد چرا که بسیاری از اجزاء یک رابطه‌ی واقعی را در درون خود ندارند ولی اول از همه، به راحتی در دسترس‌اند و دوم اینکه توهمِ امن بودن آن‌ها، به مغزِ بی‌حال و تنبل ما، این سیگنال را می‌دهد که به سراغ آن‌ها برویم. حالا به سراغ این دو ادعا می‌روم.

اول اینکه در دسترس بودن کاراکترهای تخیلی، چه در بازی‌های موبایلی و چه در نمایش‌های تلویزیونی، چیز پوشیده‌ای نیست. کافی‌ست که موبایل را دستتان بگیرید و در مارکت به دنبال بازی بگردید. در ثانی، با وجود میلیون‌ها انسانِ در دسترس در شبکه‌های اجتماعی، نصب و ثبت‌نام در آن‌ها تنها چند دقیقه وقت شما را خواهد گرفت، در جایی که برای ساخت یک رابطه‌ی واقعی و عمیق بایستی روزها وقت بگذارید، این طرف آن طرف بروید، با دیگران آشنا شوید و…

دوم، توهم امن بودن است. به خیال خودمان، با ساخت یک اکانت در شبکه‌های مجازی، هاله‌ای دور خودمان ساخته‌ایم که با قطع کردن مودم، تمام ارتباطات ما را قطع می‌کند. اول از همه لازم است بدانید که اینترنت واقعا امن نیست، و تمام آن چیزهایی که می‌گویید و می‌شنوید، در جاهایی ذخیره خواهند شد. حتی اگر این ارتباطاتْ رمز شده باشند، دور نیست روزی که کامپیوترهای قدرتمندتر از راه برسند و تمام آن اطلاعات را مثل آب خوردن رمزگشایی کنند. در نوشته‌ای به تفصیل توضیح داده‌ام که چرا اینترنت امن نیست و تمام آن چیزی که از طریق بستر آنلاین می‌فرستید، احتمال دارد که روزی برملا شود.

چرا احساس تنهایی می‌کنیم؟

مغز ما برای اعتماد کردن، ساز و کار مخصوص خودش را دارد. در خصوص مدار توماس در نوشته «خیانت به عشق و اعتماد و نقش اکسی‌توسین در آن» برای‌تان گفته‌ام. مغز تلاش می‌کند که با دریافت اطلاعاتِ ریز و درشت از طرف مقابل، میزان قابل اعتماد بودن آن را بسنجد، و سپس آرام آرام به شما این اجازه را می‌دهد که به او اعتماد کنید و به مرور زمان رابطه‌ای با آن شخص بسازید. این ساز و کار در مورد تمام روابط ما، از عاطفی تا شخصی و دوستانه صادق است. حالا، وقتی که توهمِ امن بودن دنیای اینترنت را داریم، مغزمان را از انجام این محاسبات معاف می‌کنیم. مغز ما هم همین را می‌خواهد. به عنوان یک عضو پُرمصرف، مغز ما همیشه به دنبال راه‌های میانبر و کم‌مصرف می‌گردد.

حالا ما راهی را پیش رو داریم که به عنوان جانشین، برای نیازهای عاطفی و احساسی خود انتخاب کرده‌ایم. هرچقدر بیشتر در این دنیا فرو رویم، مرز بین واقعیت و تخیل کمرنگ‌تر می‌شود و این موضوع تا جایی پیش می‌رود که شخصیت‌های تخیلی و انسان‌های دنیای مجازی برای مغز ما واقعی‌تر از اطرافیانمان می‌شوند. می‌بینید که زنجیری که ما را به اینجا می‌کشاند چقدر زیرپوستی رابطه‌های واقعی ما را دگرگون و از داخل خالی می‌کند.

چرا اینقدر احساس تنهایی می کنیم

رابطه‌های ما، یکی از مهم‌ترین عوامل حس خوشی و سعادت به حساب می‌آیند. از طرفی رابطه، درست مقابل حس تنهایی قرار می‌گیرد. همانطور که دیدیم، رابطه‌های مجازی، «میزان ارتباطِ» بالاتری را برای بسیاری از ما، که غرق دنیای مجازی شده‌ایم، نسبت به رابطه‌های واقعی‌مان دارد. برای مغز ما نیز، «میزان ارتباط» نشان دهنده‌ی واقعی بودن آن ارتباط است در نتیجه رابطه‌های مجازی با شخصیت‌های تخیلی و انسان‌های پشتِ گوشیِ هوشمند، تبدیل به رابطه‌های واقعی شده است، و رابطه‌ی ما با اطرافیان در حال کمرنگ‌تر شدن و در نهایت نابود شدن است. بسیاری از ما ده‌ها یا حتی صدها دنبال‌کننده یا دوست مجازی داریم. اگر این رابطه‌ها، برای مغز ما رابطه‌های واقعی است، پس چرا باز هم احساس تنهایی می‌کنیم؟

به سراغ عصب‌پژوه اجتماعی، جان کاسیپو می‌‌رویم. کاسیپو اعتقاد دارد که حس تنهایی ربطی به تعداد افرادی که با آن‌ها تعامل داریم ندارد، بلکه با عدم توانایی ما برای دریافت آن چیزی، که از رابطه‌هایمان نیاز داریم، در ارتباط است. به عبارت ساده‌تر، همه‌ی ما، نیازهای احساسی داریم که وابسته به تعامل با دیگران است. اگر این نیازها رفع نشود، ما احساس تنهایی می‌کنیم. وقتی همه چیز را به «مغزِ خوشحال» بسپاریم، نتیجه بهتر از این نمی‌شود.

مغزْ راه میانبر و کم‌مصرف را می‌خواهد و از طرفی به دنبال رابطه برای رفع نیازهای احساسی‌اش می‌گردد. سپس رابطه‌های به ظاهر امن را در دل فضای مجازی – که به راحتی در دسترس است – جستجو می‌کند. این «دسترسی راحت» و به ظاهر «امن بودن» نکته‌های بسیار مهمی برای مغز هستند. مغز به دنبال راه کم‌مصرف و میانبر است و رابطه‌های مجازی، همه این نیازهای اولیه و ظاهری را برطرف می‌کند پس مغز فریب می‌خورد و آن‌ها را به رابطه‌های به ظاهر پردردسرترِ واقعی ترجیح می‌دهد.

به مرور این رابطه‌ها برای مغز دیگر معنی مجازی را ندارد و کاملا واقعی است. در این رابطه‌ها هزاران نشانه که ناخودآگاه بین دو طرف رابطه رد و بدل می‌شود وجود ندارد، در نتیجه براساس پیش‌فرض‌های خیالی شکل می‌گیرد که معمولا ریشه در واقعیت ندارند. پیش‌فرض‌های اشتباه ممکن است باعث شود به کسی، که نباید، اعتماد کنید. ضربه خوردن از این اعتماد، خودش عواقبی را دارد که می‌تواند شما را از رابطه‌ها بیش از پیش بترساند و در نهایت تنهاتر کند. این را هم در نظر داشته باشید، که تنها ۲٪ از افراد قادر به فریب سیستم توماس هستند، و بقیه، حتی اگر تلاش کنند شما را فریب دهند که به آن‌ها اعتماد کنید، توسط نشانه‌های ناخودآگاه که در تعاملات رو در رو، رد و بدل می‌شود لو می‌روند. در تعاملات مجازی، شما به کل این نشانه‌های ناخودآگاه را از دست می‌دهید و سیستم توماس شما خیلی راحت‌تر فریب افراد سوءاستفاده‌گر را خواهد خورد.

از طرفی واضح است نه رابطه‌های مجازی با انسان‌های دیگر از طریق شبکه‌های مجازی، به خاطر نبود نشانه‌های ناخودآگاهانه، و مسلما نه رابطه با شخصیت‌های خیالی بازی‌ها و برنامه‌های تلویزیونی عمق خاصی ندارند. رابطه‌ای که عمق کافی نداشته باشد، همدلی و همدردی نتواند از طریق نشانه‌های ریز خودش را نشان دهد، برطرف‌کننده‌ی نیازهای احساسی ما نیست، با این حال جایگزین آن شده است. در نهایت معادله ساده می‌شود: این رابطه‌ها احساس تنهایی ما را از بین نمی‌برد، برعکس، به خاطر اینکه رابطه‌های ما با اطرافیان را نیز شکرآب کرده و ما را از رابطه‌های بامعنی جدا انداخته، باعث تشدید این حس تنهایی می‌شود.

حس تنهایی، مثل ویروس سرماخوردگی واگیردار است و جامعه تلاش می‌کند شخصی که خودش را با ارتباطات سطحی منزوی کرده، از خود دور کند تا اسیر مشکلاتی که حس تنهایی به وجود می‌آورد نشود. با توجه به نفوذ شخصیت‌های تخیلی در زندگی تک‌تک ما، وقتی من منزوی شوم، دوستان من نیز یکی از رابطه‌های خودشان را از دست می‌دهند. با از دست رفتن یک رابطه‌ی عمیق، دوست من کمی تنها‌تر می‌شود. با جلوتر رفتن اوضاع به همین منوال، دوست من هم کم‌کم منزوی شده و حس تنهایی می‌کند. چیزی نمی‌گذرد که ارتباطات مجازی، تمام ارتباطات واقعی و عمیق ما را از زیر نابود خواهد کرد و همه‌ی ما اسیر رابطه‌های کم‌عمقی می‌شویم که توان برطرف کردن نیازهای احساسی ما انسان‌ها را ندارد. و چه چیزی غم‌انگیزتر از این؟

این نوشته را به مادر، پدر، همسر، خواهر، برادر و دوستان خود نشان دهید و از آن‌ها بخواهید که به ارتباطات واقعی بیشتر بها دهند. به عنوان نمونه از خودم مثال می‌زنم. از زمانی که گوشی ساده‌تری دستم گرفتم و ارتباطم با دنیای مجازی به کانال تلگرام ایلولا و نظرات کاربران سایت ختم شده، رابطه‌ی بهتری با مادر، خواهر و برادرم پیدا کرده‌ام. همین قدمِ کوچک از سمت من، و تلاش برای ارتباط بیشتر با آن‌ها، بازخورد بسیار مثبتی را از جانب آن‌ها باعث شده است. به طوری که چندین برابر زمان بیشتری را با مادر و خواهرم می‌گذرانم و احساس رضایت بی‌نهایت بیشتری را – نسبت به زمانی که اکثر رابطه‌هایم مجازی بود – می‌کنم تا جایی که خیلی وقت‌ها با خودم می‌گویم که «خوشبخت‌ترین انسانِ روی زمینم!»

دوری از خطرِ پنهانِ رابطه‌های مجازی

به عنوان نکته‌ای دیگر، رابطه‌های مجازی می‌توانند نقطه‌ی شروعی باشند برای آشنایی دو انسانی که خط فکری یکسانی با هم دارند اگر و فقط اگر ۱) این رابطه‌ها را محدود به تعداد اندکی کنیم، و مهم‌تر اینکه ۲) به سرعت آن‌ها را واقعی کنیم. به عبارتی، رابطه‌های مجازی، فقط نقطه‌ای برای آغاز آشنایی باشند، و نه تعامل و رفع نیازهای احساسی. این که می‌گویم به سرعت آن‌ها را واقعی کنیم دلایل خاص خودش را دارد. اگر به رابطه‌ی مجازی زمان بدهیم، نسبت به آن شخص قطبی می‌شویم و با توجه به سوگیری تاییدی، تنها می‌خواهیم آن تصویری را تایید کنیم که پیش‌تر از شخص ساخته‌ایم؛ حتی اگر نشانه‌های ناملموس، بعد از ملاقات، به نحوی خلاف آن را نشان دهد. به عنوان مثال، اگر شما نسبت به آقای ایکس دید خوبی پیدا کنید، کم‌کم به او اعتماد می‌کنید. اینجا شما نشانه‌های زیادی را – به خاطر ماهیت مجازی بودن رابطه – نادیده گرفته‌اید ولی باور مثبتی نسبت به آقای ایکس پیدا کرده‌اید. انسان، و مغزِ خوشحالِ او دائم در پی تاییدِ باورهایش است در نتیجه اگر چند ماه بعد، آقای ایکس را از نزدیک ببینید، نشانه‌های زیرپوستی، به این راحتی نمی‌توانند باور شما نسبت به او را تغییر دهد، حتی اگر این نشانه‌ها فریاد بزنند که او قابل اعتماد نیست.

دیوید دستنو اعتقاد دارد که این نشانه‌های زیرپوستی را ما به صورت غریزی دریافت و تفسیر می‌کنیم. برای همین است که یک نفر به دلمان می‌نشیند و یکی نه، بدون اینکه دقیقا بدانیم که چرا. این دریافت و حسِ غریزی یکی از بهترین روش‌های ما برای اعتماد به افراد لایقِ اعتماد است؛ ولی در این سناریو، قدرتشان را از دست می‌دهند چرا که ما قبلا تصمیم‌مان را گرفته‌ایم. اینجاست که خطر ضربه خوردن ما، به خاطر به تعویق افتادن این آشنایی، به شدت افزایش پیدا می‌کند.

شاید با خود بگویید «من در حضور دیگران هم احساس تنهایی می‌کنم.»

به چه کسی اعتماد کنیم؟

خب تازه به نقطه‌ی صفر رسیدیم. بسیاری از ما در حضور دیگران نیز احساس تنهایی می‌کنیم. چرا؟ به صحبت جان کاسیپو برگردیم تا به پاسخ برسیم. دلیل احساس تنهایی، عدم رفع نیازهای احساسی‌مان در تعامل با دیگران است. حالا از کجا شروع کنیم؟ آیا از فردا راه بیفتیم و ببینیم چه کسانی به دلمان می‌نشینند و بعد برایشان از راز دل صحبت کنیم؟ خیر.

اول از همه لازم است تاکید کنم که احساس تنهایی، ربطی به کمیت ندارد، و کیفیت نقش تعیین‌کننده‌تری را ایفا می‌کند. در حقیقت هرچقدر کمیت افرادی که با آن‌ها رابطه داریم افزایش پیدا کند، لاجرم از کیفیت رابطه‌ها کاسته می‌شود. در حقیقت افزایش تعداد رابطه‌ها، نقض غرض است و هدف اصلی را ناکام می‌گذارد. پس قدم اول، محدود کردن رابطه‌ها، به رابطه‌های باکیفیت است. البته منظورم این نیست که کلا قید همه را بزنیم، بلکه وقت‌مان را اولویت‌بندی کنیم و زمان بیشتری به معدود رابطه‌های باکیفیت‌تر اختصاص دهیم.

حالا رابطه‌ی باکیفیت از کجا پیدا کنیم؟ لازم است با کمک از کتاب «حقیقت در باب اعتماد» چند نکته را خاطرنشان کنم.

۱) قدم به قدم جلو برویم. قدمی برداریم، ولی هُل نشویم و اجازه دهیم که طرف مقابل هم خودی نشان دهد. اجازه بدهیم که روند طبیعی ساخته شدن یک رابطه، طی شود. در هر مرحله میزان قابل اعتماد بودن طرف مقابل را بسنجیم و قدم کوچک دیگری برداریم. ولی چطور قدم برداریم؟ نشان ندادن احساسات، یکی از بزرگترین پشیمانی‌های انسان در بستر مرگ است. اگر نتوانید احساساتتان را ابراز کنید، قطعا احساس تنهایی خواهید کرد. با این حال بسیاری از ما یاد نگرفتیم که آن چیزی که در درونمان می‌گذرد را نشان دهیم. بعضی‌ها خودمان را با حرف‌هایی مثل «من آدم اهل ابراز نیستم» گول می‌زنیم. ما، همه انسان هستیم و بیان حرف دل، و شریک شدنش با دیگری به ما حس خوبی می‌دهد. نداشتن هنر ابراز را بی‌جهت توجیه نکنیم و یاد بگیریم که از جایی شروع کنیم. به عبارتی بایستی، به خاطر خودتان و سعادتتان هم که شده، یاد بگیرید که حرف دل‌تان را بزنید. از حرف‌های ساده‌تری مثل ابراز حس و حال امروز می‌توانید شروع کنید تا به احساسات عمیق‌تر برسید.

۲) نشان دادن آسیب‌پذیری‌ها، ضعف نیست، بلکه نشانِ شجاعت است؛ ولی اگر به هر کسی که از راه رسید، سریع اعتماد کنیم و آسیب‌پذیری‌های خود را نشان دهیم، ممکن است که طرف به ما ضربه بزند. انسان‌ها هر کدام انگیزه‌های خودشان را دارند و معمولا برای رسیدن به آن‌ها بی‌تابی می‌کنند. اگر زمان بدهیم، راحت‌تر و دقیق‌تر متوجه می‌شویم که چه کسی لایق اعتماد کردن هست و چه کسی نیست.

۳) انگیزه‌ی شخص را بررسی کنیم. در کنار اعتماد به غریزه، سر در آوردن از انگیزه‌ی شخص مقابل، برای برقراری رابطه، می‌تواند نشانه‌های خوبی را، برای اعتمادپذیر بودن یا نبودن، هویدا کند.

۴) از دیگران کمک بگیرید. بسیاری از ما، نسبت به نظرات دیگران، اگر خلاف باورهای فعلی ما باشد، موضع می‌گیریم. دلیل این موضوع سوگیری تاییدی است. درست است که مغزِ خوشحال دوست دارد که باورهایش تایید شود، ولی گاهی بد نیست که نظر دیگران را برخلاف ظاهر تلخش، بررسی کنیم. معمولا نگاه یک شخصِ بی‌طرف می‌تواند راهنمای خوبی برای اعتماد کردن یا نکردن باشد.

۵) نگاهی به گذشته شخص بیاندازیم. بعضی‌ها بلد نیستند که راز نگه‌دار خوبی باشند. شاید واقعا دست خودشان نیست و نخود در دهانشان خیس نمی‌خورد. به هر حال با نگاهی به گذشته شخص می‌توانید بهتر تشخیص دهید که تا چه میزان می‌توانید احساسات‌تان را ابراز کنید و از طرفی دل‌تان قرص باشد.

نکته‌ی آخر این است که احتمالا همه‌ی ما رابطه‌های باکیفیتی داریم، که می‌توانیم به آن‌ها با خیال راحت تکیه کنیم با این حال آن‌ها را برای سالیان درازی نادیده گرفته‌ایم. منظور من خانواده است. پدر، مادر، همسر، خواهر و برادر معمولا بهترین کسانی هستند که می‌توانید با خیال راحت، خودتان را ابراز کنید و از آسیب‌پذیری‌هایتان بگویید. اگر فقط با یکی از اعضای خانواده‌تان بتوانید یک رابطه‌ی عمیق احساسی برقرار کنید، قدم بزرگی برای رفع تنهایی برداشته‌اید چرا که کیفیت مهم است، نه کمیت. شما قدم را بردارید و منتظر شوید. مطمئن هستم که در اکثر مواقع، طرف مقابل سریع مقابله به مثل می‌کند و به سرعت رابطه‌ی عمیق احساسی بین شما شکل می‌گیرد.

همه چیز می‌تواند با یک «بابا، خیلی دوستت دارم» شروع شود.

برای مطالعه‌ی بیشتر به فصل پنجم و نهم کتاب «چه چیزی مغزت را خوشحال می‌کند و چرا باید خلافش عمل کنی» مراجعه کنید. همچنین در خصوص مسری بودن تنهایی به این مقاله نگاهی بیاندازید. همچنین مطالعه کتاب «حقیقت در باب اعتماد» را برای بحث تعامل، اعتماد و نشانه‌های زیرپوستی پیشنهاد می‌کنم.

2 بازتاب

  1. شبکه‌های اجتماعی، راهی برای پیوند یا گسستگی جامعه - ایلولا
  2. شبکه‌های اجتماعی، راهی به پیوند یا گسستگی جامعه - ایلولا

پاسخ دهید

ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد