میتوانید از محتویات این باکس بگذرید و یکراست به سراغ نوشته اصلی بروید. قبل از خرید اشتراک وفاداری، مزایای آن را از طریق این پیوند مشاهده کنید. لطفا تنها بعد از خواندن «مزایای خرید اشتراک» اقدام به خرید کنید.
فرض کنید که میخواهید یک نشست آموزشی را شروع کنید. حتی اگر سرفصل انتخابی شما، موضوع مورد علاقهتان باشد، حس مقاومت برای شروع نشست در درون شما به وجود خواهد آورد. مثل هل دادن ماشین زمانی که متوقف شده است. مطمئنا به حرکت در آوردن یک ماشین متوقف شده، نیروی بیشتری را میطلبد. استارت زدنِ نشست نیز به همین صورت سخت است ولی کافیست که چند دقیقهی کوتاه بگذرد تا احساس بهتری را نسبت به ادامهی آن پیدا کنید.
فرض کنید که مدرسه به شما پنج سوال تقریبا سخت را به عنوان تکلیف داده است. مغز ما که عادت دارد نتیجه را تصور کند، زمانی که وضعیت شما را در ابتدای خط دیده و احساس میکند خط پایان دور از دسترس است به شما میگوید که: «بیخیال رفیق، بیا کارهای سادهتر و لذتبخشتر انجام بدیم». چرا اینکار را میکند؟ چون دیدن مسیر نسبتا دراز تا حل مسائل، حس درد را در مغز شما تداعی میکند، و مغز بنا به دلایل فرگشتی میخواهد از این حالت فرار کند.
ولی راهحل فرار از این به تعویقانداختنی که خود مغز ما مقصر اصلی داستانش است، چیست؟ مغز ما نمیتواند درست تشخیص دهد که مدت زمانی که قرار است آن پنج مسالهی سخت را حل کنید، چقدر است، عادت به بدبینی در این حالتها، شاید دلایل خودش را داشته و در زمانی کمکی به بقاء ما بوده، ولی در اینجا فقط باعث عقبانداختن کارها میشود. پس چاره چیست؟ به مغزتان بگویید که مهم نیست که چند سوال را بایستی حل کند، فقط کافیست که یک نشست بیست و پنج دقیقهای را پای حل آنها تمام کند و بس. اصلا هم مهم نیست که در این بیست و پنج دقیقه چند مساله را حل خواهید کرد.
شما دقیقا چه کار کردید؟ یک نشست «از نظر زمانی نامعلوم» را با یک نشست «مشخص از نقطه نظر زمان» تاخت زدید؛ و در این بین مغز شما راحتتر متقاعد میشود که بنشیند و مسائل را حل کند. مسالهها فقط یک مثال برای روشن شدن قضیه بود. شما بایستی که بدون توجه به نتیجهای که قرار است بگیرید، نشستهایی که برنامهریزی کردهاید را تمام کنید. دو مزیت بزرگ این کار، اول) تمرکز بهتر بر روی کار جاری و در نتیجه ساختن چانکهای بهتر و در ثانی) انجام راحتتر کارهاست، چرا که آن حس دردی که میگوید شما نمیتوانید به نتیجه برسید را خنثی کردهاید. یک پومودورو چیز زیاد سختی نیست و در نتیجه مغزتان احتمالا بدون اینکه تلاش کند حواس شما را پرت چیزهای دیگر کند، میگوید: «یالا تو از پسش برمیای»!
کاری که شما بایستی انجام دهید، فقط تمرکز بر روی بیست و پنج دقیقهی پومودورو و خوردن زنگ پایان آن است. بگذارید که نتیجه از پس تلاش شما در طولانی مدت خودش را به مرور نشان دهد، شما نگران اینکه چقدر فاصله دارید نشوید.
بعد از پایان پومودورو، به خودتان برای تمام کردن آن پاداش بدهید. بگذارید در زمان شروعِ پومودرو، مغز شما به طلب پاداش هم که شده، شما را متقاعد به تمام کردن آن کند. اگه اهل خوراکیاید، خب خودتان را به یک خوردنی خوشمزه مهمان کنید، گشتی در نت بزنید و کاری که احساس میکنید لذت آنی را در شما تحریک میکند، انجام دهید. البته برای بازگشت به کار بهتر است که قوانین خاص خودتان را وضع کنید. مثلا ساعتی را کوک کنید که به شما تلویحا بگوید «خوشگذرانی، مرور صفحات وب و… بس است، بنشین سر کارت.»
یک موجسوار هم بر روی نتیجهی کارش فکر نمیکند، بلکه در لحظهای که روی موج سوار شده، تنها و تنها به سورف (Surf) کردن فکر میکند.
از آنجایی که این موضوع حائز اهمیت زیادیست، یک مثال دیگر چاشنی کارمان میکنیم. فرض کنید که قرار است زبان برنامهنویسی یاد بگیرید. شما در طول روز چهار پومودوروی ۲۵ دقیقهای به این کار اختصاص میدهید. طی یک برنامهی بلند مدت که شاید حدود یک سال به طول بیانجامد، این قطعههای کوچک زمانی، شما را به یک مهارت نسبی در زبان برنامهنویسی خواهد رساند. حالا وظیفهی شما این نیست که ببینید در طی یک سال به کجا رسیدهاید، بلکه تنها و تنها چیزی که بایستی به آن فکر کنید، پُر کردن چهار پومودورو در طول روز است. اندیشیدن به این موضوع که در یک یا ده سال آینده چه میشود، تنها حس درد را در مغز فعال کرده و شما را عقب میراند ولی چهار پومودورو چیزی نیست که مغز بخواهد پس بزند. اجازه بدهید که نتیجه به وقتش، خودش خودش را نشان دهد.
زامبیهای ذهنیِ شما در زمانی که به نتیجه فکر نمیکنید، و در عوض به پر کردن یک نشست ۲۵ دقیقهای میاندیشید، نهتنها روبروی شما نمیایستند که به کمکتان نیز میآیند. در اصل وقتی شما کاری را بدون فکر کردن به نتیجهی پایانی و فقط با قدم گذاشتن در مسیری که تمام هم و غم آن لحظهی شماست، انجام میدهید، آن زامبی ذهنی هم به نفع خودتان وارد بازی میکنید. پاداشِ پایانی پومودورو که حتی میتواند «حسِ خوبِ تمام شدن بیست و پنج دقیقه» باشد، نقش مهمی را در این بین ایفا میکند.
تا میتوانید از قضاوت خودتان به صورت مداوم پرهیز کنید. اینکه چقدر تا خط پایان مانده فقط حس درد و تمایل به عقبانداختن کارها را تشدید میکند. لازم است که هر باری خودتان را برانداز کنید و ببینید که از اینجایی که ایستادید تا خط پایان کدام مسیر بهتر است ولی انجام مداوم این کار، و برداشتن تمرکز از روی پروسه، و گذاشتن تمرکز بر روی نتیجه، به شما نهتنها کمکی نمیکند که معمولا شما را از نتیجه دور میکند.
پاسخ دهید