
چند روز پیش دوستی از من سوال کرد که آیا دانشگاه بروم یا نروم. همین سوال کافی بود تا ذهنم برای مدتی پیرامون این موضوع و خاطرات گذشته چرخ بزند. اگر شما هم این سوال برایتان پیش آمده که «آخرش دانشگاه بروم یا نروم» بد نیست که با من همراه شوید. اول از همه به ایلولا خوش آمدید. قرار است بلندبلند فکر کنم؛ این افکار تحت تاثیر تجربیات من هستند و مطمئنا گفتن مقدمهای از آنچه بر من گذشته میتواند موضوع را روشنتر کند تا شما برای خودتان تصمیم بهتری بگیرید.
پادکست
اگر حال خواندن نوشته را ندارید، چطور است که آن را از طریق پخشکنندهی زیر گوش کنید!
دانلود پادکستِ این پست از طریق مدیافایر (کلیک کنید)
من و دانشگاه
با اینکه آرزوی پدرم این بود که من به دانشگاه بروم(فاکتور ۱)، خودم حسش را نداشتم. برای همین درس خواندن را جدی نمیگرفتم و کل مطالعهی من برای دانشگاه خلاصه شد به ۱۲ ساعت فیزیک ۲.
یک روز تصمیم گرفتم درس بخوانم و از ساعت هشت صبح تا هشت شب فیزیک خواندم. البته بین مطالعه، استراحت هم کردم. شاید این رکورد من در طول عمرِ سی و اندی سال باشد.
از فردا نشد که دیگر درس بخوانم و همان ۱۲ ساعت شد توشهی کنکور. خودم امیدی به قبولی در دانشگاه نداشتم چرا که دوستانم را میدیدم که چطور درس میخوانند و میدانستم که من هیچوقت حال و حوصلهی این مدل فرو رفتن در کتاب و کلاس را ندارم.
کنکور سال ۸۳. رتبهی سراسریام افتضاح شد و بالاتر از ۵۰ هزار شدم. سر جلسه آنقدر زود بلند شدم که مراقب اجازهی خروج را به من نداد. اصلا استرس نداشتم و کاملا عادی بودم. میدانستم که قبول نمیشوم ولی متقاضیهای دیگر هر کدام به نحوی دلشوره داشتند. قشنگ میتوانستم از رفتارهایشان بخوانم.
این از سراسری. کنکور دانشگاه آزاد هم به همین منوال گذشت. هنوز لرزیدن کنار دستیام را یادم است. یک برگهی دعا دستش بود و میخواند و میلرزید. من؟ انگار نه انگار.
وقتی روزنامهی فرهیختگان، اگر اشتباه نکنم، را گرفتم، میدانستم که قبول نشدهام. سرسری نگاه کردم و گفتم اسمم نیست. چند ساعت بعدش دوستم زنگ زد و تبریک گفت. اسم من با پسوند بود و مثل اینکه کمی آنطرفتر را هم بایستی نگاه میکردم.
جا خوردم. پدر و مادرم خیلی خوشحال شدند ولی من از ته دلم راضی نبودم. دلم میخواست که قبول نمیشدم. مثل اینکه این استرسنداشتن از درسخواندن برای قبولی در دانشگاه مهمتر است. و البته با اطلاعاتی که از مغز کسب کردهام میدانم که چقدر این موضوع اهمیت ویژهای دارد. میخواهم بگویم از هوش نبود، از شرایط بود که قبول شدم.
به هر حال ثبتنام کردم و وارد دانشگاه شدم. برای منِ درسنخوان (فاکتور ۲)، دانشگاه جای مناسبی نبود. از همان ترم اول فهمیدم که به روشی که ده دوازده سال درس خواندهام نمیشود که در دانشگاه هم درس خواند.
ترم اول و دوم مشروط نشدم و واحدها را پاس کردم ولی چیزی دستگیرم نمیشد. من یاد گرفته بودم که سر کلاس یاد بگیرم و خانه محل استراحتم باشد، ولی در دانشگاه استاد فقط سرسری میگفت و میرفت. با طبیعت من جور در نمیآمد (فاکتور ۳).
اگر اشتباه نکنم ترم سوم سر کلاس وصایای امام بود که بلند شدم (فاکتور ۴)، از کلاس خارج شدم و دیگر دانشگاه نرفتم. اول ترم چهار، برای انتخاب واحد به دانشگاه رفتم. اگر اشتباه نکنم در آن همهمه و شلوغی صفهای انتخاب واحد، به سرعت ۶ واحد برداشتم و فلنگ را بستم. چند وقت بعد نامهای از دانشگاه آمد که بایستی واحدهای بیشتری برای یک ترم بردارم، محل نگذاشتم تا نامهی بعدی آمد و گفت بایستی برای انصراف به دانشگاه برم.
انصراف دادم و تمام!
تا یادم نرفته این را هم اضافه کنم. کامپیوتر نداشتم ولی همان تجربههای کوتاه با بیسیک در کارگاه دبیرستان و بازیهای کامپیوتری در دیدارهای بهندرتمان از منزل دایی، من را مجذوب این وسیلهی جادویی کرده بود. تشویق دوست دبیرستانی هم مزید بر علت شده بود. رویای کامپیوتر در سر داشتم و شبها خوابش را میدیدم. اواخر ترم یک بود که برادرم کامپیوتر خرید. کار کردن با کامپیوتر، به مشکل خوردن و حل کردنش و چالشهایی که پیش روی منِ خام بود جذاب بود. گاهی روزها به یک برنامه ور میرفتم تا راهحل پیدا کنم. و این پیدا کردن راهحل، درست مثل مسائل ریاضی که حل کردنشان از بچگی برایم شیرین بود، به دلم مینشست. ولی خب همین هم عاملی برای زده شدنم از دانشگاه بود (فاکتور ۵).
کامپیوتر نداشتم و خب مشخص است که به تبعش وضع مالی خیلی خوبی. هزینههای دانشگاه آزاد هم سنگین بود، به خصوص برای مهندسی مکانیک (فاکتور ۶). هرچند پدرم هیچوقت از این بابت چیزی به من نگفت ولی سنگینی این بار را حس میکردم. بچه بودم ولی احمق؟ نه! تازه هجده سالم شده بود و هجده سال آن سالها به خدا ده سالهی این روزها هم نمیشود (فاکتور ۷)!
این سیستم آموزشی هم که کم سوراخ ندارد (فاکتور ۸)!
چند روز بعد از اینکه انصراف دادم، مشغول فروشندگی شدم و هنوز که هنوز است فروشندهام.
برای یک تصمیم، هزار و یک قطعه بایستی کنار هم چیده شود تا آقای مغز کاری را انجام دهد یا ندهد. فاکتورهای پیدا و پنهان. آنهایی که من دیدم اینها بودند و اگر بخواهم در خصوص چرایی هر کدام صحبت کنم خودش یک کتاب میشود. ولی براساس این فاکتورها سعی میکنم شما را راهنمایی کنم که آیا دانشگاه بروید یا خیر.
دانشگاه بروم یا نروم؟
اول این فاکتورها را کنار هم میگذارم و یکی یکی بررسی میکنم و در آخر نتیجهی کلی را در قالب چند جمله تقدیم حضورتان میکنم.
فاکتور ۱) شما به دنیا نیامدهاید که آرزوهای محققنشدهی پدر و مادرتان را محقق کنید. آنها مطمئنا صلاح شما را میخواهند، ولی جای شما نیستند. اگر به زور پدرتان پزشکی-جراحی بخوانید در حالی که دیدن خون حالتان رو منقلب میکند به نظرم ظلم بزرگی به خودتان کردهاید. احترام بگذارید، کمی هم سوری سر خم کنید ولی ببینید خودتان کجای این زندگی ایستادهاید و چه چیزی از آن میخواهید.
فاکتور ۲) درسخوان هستید؟ با خودتان فکر کنید و ببینید آیا میخواهید واقعا درس بخوانید یا دانشگاه رفتن را برای پرستیز، کلاسش و یا… میخواهید. نظر من این است که اگر درسخوان هستید وقت خودتان را برای دانشگاه تلف کنید. استادها چیز دندانگیری یاد نمیدهند اگر خودتان آستین بالا نزنید.
فاکتور ۳) طبیعت شما با نوع درس دادن استادها جور در میآید؟ الان را نمیدانم ولی آن زمان که من دانشجو بودم، استاد فقط درس میداد و از تعامل سر کلاس خبری نبود. البته تعامل به معنی آن تحقیق افتضاح من سر کلاس تنظیم خانواده نیست، بلکه درس دادن به روشی پویا که دانشجو در حین آموزش کاملا درگیر شود. اگر مثل من هم درسنخوان هستید و هم با این مدل کلاسها مشکل دارید، دانشگاه رفتن سختتان خواهد شد.
فاکتور ۴) درسهای بیربط به رشتهتان در دانشگاه عین علف هرز سر راهتان سبز خواهد شد. انگیزه برای گنجاندن این درسها را نمیفهمم چرا که مطالب آنها نه به کارمان میآید نه حتی یک کلمه از آنها در ذهنمان میماند، به هر حال بایستی برای پاس کردنشان کفش آهنی بپوشید چرا که این درسها بدجوری روی اعصاب مانور میدهند. توی گنجه را نگاه کنید؛ اگر کفش آهنی دارید برای کنکور اقدام کنید.
فاکتور ۵) علاقه نقش بزرگی را در این بین ایفا میکند. دوستی دارم که مهندس عمران است و در یک شرکت هواپیمایی کار میکند. دوستی دارم که مهندس IT است و نان و پنیر پیتزا پخش میکند و دوستی دارم که کارشناسی ارشد اقتصاد دارد و فلافل میفروشد. اگر علاقه نباشد، شما پیگیر چیزی که یاد گرفتهاید نخواهید شد و احتمالا وقتتان را در دانشگاه هدر دادهاید. البته اگر در آینده بتوانید شغلی متناسب با آن چیزی که به آن علاقه ندارید و درسش را خواندهاید پیدا کنید به شما تبریک میگویم چرا که در این صورت کل عمرتان را صرف چیزی کردهاید که دوست ندارید و هدر رفتهاید. صرفا به آیندهی شغلی فکر نکنید. نمیگویم مهم نیست ولی تمام ماجرا هم نیست. البته از طرف دیگر گزینههایتان را هم زیاد محدود نکنید. یک کشش کوچک هم کار راهانداز است ولی اگر هیچ کششی به سمت چیزی که، در ستونهای مرتبط با انتخاب رشته مینویسید، ندارید، فکر میکنم که در حال خطا رفتن هستید.
فاکتور ۶) نیمنگاهی به جیب خودتان و پدرتان داشته باشید. دنیا آنقدرها منصفانه طراحی نشده که فکر کنید به راحتی میتوانید صرفا به خاطر علاقه انتخاب کنید. پول این روزها نقش پررنگی را دارد؛ تا جایی که درصد زیادی از دانشجوها صرفا پول و آیندهی شغلی را به عنوان تنها فاکتور تعیینکننده میبینند و براساس آن انتخاب رشته میکنند. خب درسی که فقط به خاطر این فاکتور خوانده شده باشد، احتمالا زندگی شادی را برایتان رقم نمیزند. به عبارتی با دست خودتان در حال نابود کردن تمام آیندهتان هستید (برای چراییاش به فاکتور قبل مراجعه کنید). ولی خب نمیشود وضع مالی فعلیتان را هم به کل نادیده بگیرید.
فاکتور ۷) اگر سال اول قبول نشدید، به نظرم بهتر. به عنوان کسی که میانهی نیمهی اول سال به دنیا آمده بود و سال اول دانشگاه قبول شده بود، برای دانشگاه خیلی بچه بودم. البته گفتم هجده سالههای سال ۸۳ واقعا بچه بودند. الان را نمیدانم. به هر حال یک سال هم یک سال است و فکر کنم اگر کمی دندان روی جگر بگذارید، هم بهتر میتوانید درس بخوانید (با تنش کمتر) و هم اینکه برای دانشگاه کمی بالغتر میشوید.
فاکتور ۸) بسیاری از مطالبی که ما در طول دورهی مدرسه و دانشگاه یاد میگیریم، نه به کارمان میآید و نه حتی به یادمان میماند. هرچند با توجه به طبیعت ما انسانها نمیشود یک نسخه برای همه پیچید، ولی روشن است که سیستم آموزشی ما برای اکثریت کار نمیکند. به این سیستم دل نبندید وگرنه یک مهندس IT میشوید مثل دوست من که خودش میگوید فقط بلد است کامپیوتر را روشن کند. اینکه چطور مدرک مهندسی دارد را خدا و متصدیان آموزش عالی میدانند. این مدارک به نظرم ارزششان را از رابطههایشان میگیرند وگرنه ثابتکنندهی هیچ مهارتی نیستند. به عبارتی اگر کسی به من بگوید مدرک فوق لیسانس فلان را دارم، ابدا فکر نمیکنم که در آن زمینه دارای مهارت خاصی باشد. پس این مدارک به چه دردی میخورد وقتی ثابتکنندهی مهارتی نیستند؟ مقامات هم به خوبی این موضوع را میدانند ولی برای اینکه اعتبار چیزی که ساختهاند زیر سوال نرود، آن را در ادارات و شرکتها به عنوان امتیازی برای ثبتنام میدانند (اینکه چرا شرکتهای خصوصی هم از آن تبعیت میکنند را دیگر نمیفهمم!) شخص، با مدرک بیربط به سِمَتی در میآید و استخدام میشود که هیچ شناختی نسبت به آن ندارد. حقوق همین شخص به خاطر مدرک بیربطش افزایش پیدا میکند و در کل این رشته سر دراز دارد. سیستم آموزشی ما سوراخ زیاد دارد، ولی خب به لطف بعضیها فعلا این سوراخها به زور چوبپنبه پر شده است. شاید طولی نکشد که این مدرکها به کل اعتبارشان را از دست بدهند و مهارت واقعی من و شما تعیینکنندهی صلاحیتمان برای یک شغل و حقوقمان باشد. چیزی که فکر کنم درستتر باشد!
کلام آخر
به نظرم: دانشگاه فرصت خوبی برای کسانی است که واقعا میخواهند چیزی یاد بگیرند. حداقل چند سال در دانشگاه میدانید که وظیفهی اصلیتان درس خواندن است. میتوانید روی موضوعی که به آن کشش دارید تمرکز کنید و وقت بگذارید. اگر من در دانشگاه IT خوانده بودم الان یک برنامهنویس موفق بودم چرا که چهار پنج سال دانشگاه را روی آن سرمایهگذاری میکردم؛ چرا که میدانستم در این سالها فرصت برای تمرکز روی چیزی که به یادگیریاش علاقه دارم وجود دارد. ولی الان با وجود تلاشهای مکرر هنوز نتوانستهام برنامهنویس شوم. زندگی و مشکلاتش نمیگذارد که روی آن تمرکز کنم. به کیفیت دانشگاه زیاد توجه نکنید. بیخیال سیستم آموزشی تاریخگذشته شوید. اگر خودتان آستین بالا بزنید و جربزهاش را داشته باشید، دانشگاه برای شماست. در این صورت دانشگاه از شما یک فرد ماهر و ردهبالا میسازد (در اصل خودتان در این فرصتی که دانشگاه به شما میدهد تا روی کاری تمرکز کنید). اگر فکر این را بکنید که: «من خودم بدون اینکه به دانشگاه برم توی خونه میخونم، چه کاریه برم دانشگاه وقتی چیز خاصی یاد نمیدن»، به شما بگویم که سخت در اشتباهید. حداقل درصد زیادی از کسانی که اینگونه فکر میکنند سخت در اشتباهند. دانشگاه یک باید و اجباری را در پس ذهن شما بهوجود میآورد که تا دانشجو نشوید به وجود نمیآید. از این فرصت استفاده کنید و در کاری که دوستش دارید با تمرکز ماهر شوید.
در کل دانشگاه به نظرم فرصت بسیار مناسبیست برای کسی که واقعا میخواهد مهارتی یاد بگیرد!
مرسی از وقتی که گذاشتی ایمان عزیز..
واینکه منو با زاویه دید دیگه ای در جریان گذاشتی کمک خیلی بزرگی کرد.. دقیقا قبل از اینکه پیامتو بخونم داشتم غر میزدم که اخه ریاضی، دیفرانسیل، یا حتی فیزیک چیش به کامپیوتر و به خودم سخت میگرفتم اما فکر کنم در عرض پنج شیش دقیقه دیدم کاملا عوض شد و اروم شدم.
درسته هرچه بیشتر سخت بگیرم، چیزی عوض نمیشه و اون راه رو برای خودم دشوار تر میکنم، و چه بهتر که اسون بگیرم و با دید بهتری به مسائل نگاه کنم.
مرسی فراوون:))
سلامت باشید. خوشحال میشم اگه حرفهام بتونه کمکی کنه.
سلام ایمان جان امیدوارم حالت خوب باشه و خوشحال باشی
توی اوضاع کرونا، از فرصت استفاده کردم و ترم دو رشته کامپیوتر رو مرخصی گرفتم و به خودم فرصت دادم که فکر کنم باید برای ادامه ی زندگیم چیکار کنم… حدود 3 ماه تمام فکرم همین شده بود و به هر دری میزدم نتیجه ی خاصی نمیگرفتم..
با خوندن متن زیبا و گوش دادن به پادکست به این پی بردم که چقدر شبیهیم😂
من هم تمام این مشکلات رو داشتم و با خودم سر این دوراهی بودم، اخرم قبول کردم اگه بدون دانشگاه رفتن بخوام پی کامپیوتر که موردعلاقم هست برم، میدونم که نمیتونم و پس چه بهتر که دانشگاه رو فرصت و اجباری برای این موضوع بدونم
اما مشکل من درباره ی درس های بی ربطیه که توی رشته ی مورد علاقم هست.. درس هایی که خوندنشون برای من عذابه
منی که عاشق ریاضی. فیزیک نیستم خوندن اینا برام عذابه و دشوار
و همین باعث دوگانگی من شده بود
دررابطه با این درسا چه پیشنهادی به من میدی؟
سلام. ممنونم. به همچنین.
من اگه قرار باشه که خودم رو توی شرایط مشابه قرار بدم اینجور به مساله نگاه میکنم:
۱) دانشگاه رفتن این فرصت رو برام فراهم میکنه که روی موضوعی که علاقه دارم بیشتر تمرکز کنم.
۲) توی دانشگاه با افرادی آشنا میشم (به خصوص اساتید) که دانش و تجربه بیشتری دارند و همین موضوع رسیدن به اون سطحی که انتظارش رو دارم تسریع میکنه.
۳) وقتی با کسایی که علاقه و انگیزههای مشابهی دارم همدانشگاهی و همکلاس میشم، میتونم دنیایی که دوستش دارم رو از زاویهی دیدِ اونها هم نگاه کنم. این موضوع باعث افزایش میزان خلاقیت من در اون رشته میشه. افزایش خلاقیت هم کمک میکنه که در آینده فرد مبتکر و خوشفکرتری بشم. یه جورایی وقتی خیلیها توی حل یک مساله گیر میکنند، این افراد مبتکر هستند که میتونند راهی پیدا کنند. دلیلش اینه که اونها میتونند نگاه سنتی و شخصیشون رو کنار بگذارند و قضیه رو از جنبههای دیگه ببینند. این موضوع توی IT فوقالعاده اهمیت داره.
۴) قبلا میگفتند که شما باید که به صورت حرف T توی زمینههای مختلفی دانشِ جزئی کسب کنید، اما توی یه زمینه عمیق بشید و مهارت زیادی کسب کنید. اینجوری هم توی کارتون پیشرفت میکنید و هم مبتکرتر میشید. حالا میگن که بهتر که شبیه به پای (π) باشید. یعنی حداقل یه زمینهی یدکی هم داشته باشید و سعی کنید که یادگیری عمیقتر رو به دو تا موضوع تعمیم بدید.
۵) حتما لازم نیست چیزی که دنبال میکنیم رو عاشقش باشیم تا به رضایت شغلی برسیم. حتی گاهی پیش میاد که اون چیزی که خیلی دوستش داریم، از نظر شغلی برامون ارضاءکننده نیست چون انتظاراتمون رو بیش از اندازه بالا بردیم.
۶) اگه مورد ۴ و ۵ رو با هم ترکیب کنیم، شاید بشه نتیجه گرفت که درسهایی که چندان علاقهای بهشون ندارم، شاید من رو با زمینهای آشنا کنند، که بتونم درونش مهارت دوم و یدکی رو بسازم. پس بد نیست که این فرصت رو بدون جبهه گرفتن بهشون بدم.
۷) تهش همه چیز برمیگرده به داستانی که ما برای خودمون روایت میکنیم. یه بازی، سرگرمکنندهست اما زندگی اینجور به نظر نمیاد. زندگی مثل بازی پر از چالشهاست و هرچقدر قویتر میشیم، چالشهاش سختتر میشن؛ یا حداقل خودمون سطح سختیش رو زیاد میکنیم. اینکه چرا بازی سرگرمکنندهست، برمیگرده به نگاه ما به قضیه و روایت. من، حداقل تلاشم رو میکنم که، نسبت به اون چیزهای اجباری زندگی، مثل درسهایی که به دردم نمیخوره، نگاهم رو عوض کنم. اونها رو یه چالش برای ذهن و مغزم بدونم؛ یه بازی. اتفاقا دو تا نفع مستقیم ازشون بهم میرسه: اول اینکه با به چالش کشیدن مغزم، اون رو قویتر میکنم. درسته که مثلا، به فرض، ریاضی رو دوست ندارم، اما تلاش برای یاد گرفتن، قدرتِ ذهنی من رو خیلی بیشتر از زمانی افزایش میده که همون وقت رو برای یادگیری چیزی بذارم که بهش علاقه دارم. دوم اینکه یادگیری مهارتهای مختلف، راه رو برای ابتکار به خرج دادن در زمینههای دیگه، مثل رشتهای که بهشون علاقه دارم، باز میکنه. خیلی از پیشرفتها توسط کسایی انجام میشه که توی رشتههای مختلف، سواد هرچند ناچیزی دارند.
۸) به قول رایان هالیدی، مانع، خودِ مسیره. وقتی بهترین مسیر رو برای رفتن انتخاب کردی، مانعها به هر حال سر راهت سبز میشن. هیچ مسیری بدون مانع نیست. اصلا اگه مانع نباشه، اون مسیر باعث رشد نمیشه. حالا که مطمئنی که چه مسیری رو میخوای بری، خودت رو برای موانع آماده کن. داستان خوبی برای ذهنت سر هم کن و سعی کن از هر مانع یه نفعی به سود خودت و آیندهت ببری.
ضمن تشکر از به اشتراک گذاردن نظرات و تجربیاتتان؛ باید عرض کنم؛ من در این مقاله شما به جوابی که دنبالش بودم رسیدم و تصمیم گرفتم در دانشگاه ثبت نام کنم. با اجازه چند نکته را لازم دیدم برای دانشجویانی که این صفحه را دنبال میکنند متذکر بشم:
در دانشگاه هیچ استادی به جای دانشجو تلاش نمیکنه، اصل تلاش خود دانشجو هست که میتواند ایشان را به پیشرفت برساند. اول توان و استعدادهای خود را ببینید، در مورد آن رشته تحقیق کنید و از دانشجوها یا لیسانسه های آن رشته در موردش بپرسید، بعد انتخاب رشته کنید.
یک کوهنورد را درنظر بگیرید که ابزار و امکانات صخره نوردی ندارد یا آموزشی در این خصوص ندیده، یا اصلاً علاقه ای به صخره نوردی ندارد. ابتدا خوب نگاه میکند و نقشه و شرایط آب و هوا و مسیر حرکت، جانپناه و خطرات احتمالی را میسنجد و بررسی میکند و برای کوهنوردی یک کوهی را انتخاب میکند که مجبور نباشد صخره نوردی کند وگرنه ممکن است ادامه دادن برایش غیرممکن شود و جانش به خطر بیافتد و به ناچار از نیمه راه بازگردد و پشیمان شود. پس رشته ای را انتخاب کنید که از پسش بربیایید!
خود این مدرک لیسانس هم مثل ابزار میماند. کسی که با درخت و جنگل سروکار ندارد هیچوقت برای خریدن اره برقی خودش را به زحمت نمی اندازد و علاقه ای نشان نمیدهد! پس به چیزی علاقه نشون بدید که درخور استعداد و تواناییهای شما باشد و به کار شما بیاید و به اصطلاح کاربرد داشته باشد. اگر شما خانم هستید و قرار است تا مقطع لیسانس میکروب شناسی یا معماری ادامه بدید و بعدش ازدواج کنید و خانه دار شوید بهتره همان اول به خودتان زحمت دانشگاه رفتن را ندهید! این مثالی که زدم دقیقاً به سر بستگان نزدیک خودم آمده. امیدوارم منظورم را رسانده باشم. متشکرم
سلام و خسته نباشید.من 18 سالمه
رشته ی علوم انسانی و عاشق رشته مم و معدلم همیشه 19.50 به بالا بوده و خیلی به فلسفه و جامعه شناسی علاقه مندم.
ولی با خوندن این دروس تو دانشگاه اصلا موافق نیستم چون فلسفه درسی نیست که بشه ازش شغل( پول) به دست اورد و نهایتش بعد از یاد گیری باید همون رو به عنوان معلم به بقیه تدریس کنم.
پس تصمیم گرفتم دانشگاه نرم
از یه طرف میگم میخوام کار افرین بشم ولی واقعا هیچ ایده ای ندارم برای شروع کردن یه کسب و کار .از یه طرف استرس آینده خفم کرده من تا حالا اینقدر جدی به پول در اوردن فکر نکرده بودم.از یه طرف هم میگم اگه دانشگاه نرم پس چیکار کنم؟
سلام. بهتره همهی ایدههایی که دارید رو روی کاغذ بیارید تا کمی از ابهاماتش کم بشه. اونوقت وقت بذارید تا به راهحلی که به نظرتون بهتر به کارتون میاد برسید. احساسات ما، گاهی با اون چیزی که منطقمون میگن در تضاد هستند همین موضوع باعث خیلی از سردرگمیها میشه. به زبان سادهتر، قسمتهای باستانیتر مغزتون با القاء حس خوب نسبت به چیزی که از نظر منطقتون مفید نیست، شما رو به سمتی کاری میکِشند که شاید ثمرهای در بلندمدت نداشته باشه. برعکسش هم کاملا صادقه. اینجاست که روی کاغذ آوردن افکار، کمک میکنه منطقیتر فکر کنیم در غیر اینصورت در اکثر موارد اون احساسات هستند که غالب میشن. دلیلش هم شاید این باشه که احساسات رابطهی پرسرعتتر، کمهزینهتر و راحتتری با قسمتهای تصمیمگیری مغز دارند و تا حدود زیادی توی این قسمت حکمرانی میکنند.
سلام -ممنون بابات مقالتون -شما يا ابن نوشتار شيوا به زندگي ما اميد داديد……
سلام و خواهش میکنم حسین جان.
سلام ،ممنون از سایت خوبتون
راستش من وقتی رشته های دانشگاهی رونگاه کردم از هیچ کدوم خوشم نیومد...تنهارشته ای که یکم فقط یکم بهش حس بهتری داشتم مترجمی زبان انگلیسی بود.خلاصه رفتم وچندتاکتاب تست خریدم وتاحدی پیش رفتم..اماازیه جایی به بعدحسی تست میزنم ،یعنی علاقم به تست ودرس کمترشده،فکرمیکنم اگرهم مترجم بشم آخرش که چی؟ روحیمم بیشترورزشی وایناس وشایدچون تواین سه سال تجربی خوندم ،ازدرس دلزده شدم…
میخوام لطفاکمکم کنیدبگیدمن بااین روحیات و شرایط(کتاب تستهامم خریدم)و باتوجه به اینکه نمیخوام پدرو مادرم هم ناامیدکنم تصمیم درست چیه؟
من فکر میکنم که کمی با «کسالت» میونهی خوبی ندارید. اگه قرار باشه به حرف دل و حس جلو برید، مطمئن باشید که توی هر مسیری (هرچقدر هم اولش براتون جذاب باشه) به کسالت میرسید و اونجاست که دوباره افکار مشابه چیزی که توی ذهنتون هست سراغتون میاد. من فکر میکنم که اگه یه کشش نسبی به چیزی دارید، دیگه سنگهاتون رو با خودتون وا بکنید و وارد گود بشید و توقع رویارویی با کسالتهای فراوان رو داشته باشید. در کل نظرم اینه که از این شاخه به اون شاخه پریدن، معمولا جواب درستی نیست.
خیلی خیلی صادقانه و تاثیر گذار
ممنون
با سلام وخسته نباشید خدمت جناب آقای امینی و سایت بسیار خوبتون راستش من ۱۱سال هستش که توی صنعت نفت مشغول بکار هستم و از نیروهای شرکتی صنعت نفت تهران هستم راستش من رنگ کار صنعتی و سندبلاست کار هستم در ضمن مجردم هستم الان هم توی دانشگاه جامع علمی کاربردی دارم رشته ایمنی و حفاظت فنی در مقطع کاردانی میخونم هدف نهایی من کارآفرینی در زمینه مهندسی ایمنی هستش به نظر شما آیا درس خوندن من کار درستی هستش آیا هدف من هدف معقولانه ای هستش؟بعضیا تو محیط کارم به میگن تو فقط باید به تشکیل زندگی و خانواده فکر کنی دانشگاه رفتن به درد نمیخوره من ۳۲سالمه آقای امینی خواهش میکنم التماستون میکنم منو راهنمایی کنید دیگه دارم دیوونه میشم بین واقعیت گرایی و آرمانگرایی دارم دست و پا میزنم خواهش میکنم کمکم کنین
سلام خدمت آقا محمد.
کیکیگارد (Kierkegaard ) یه نقل قول جالبی داره که یه قسمتیش میگه «ازدواج کن، و پشیمان خواهی شد؛ ازدواج نکن، و باز هم پشیمان خواهی شد؛ هم ازدواج کردن هم نکردن پشیمانی میآورد.»
حقیقتش اینه که محمد جان طبیعت انسان اینه که مرغ همسایه براش غازه. این موضوع برای انتخابهامون هم صادقه. وقتی سر دو راهی قرار میگیریم، هر کدوم رو انتخاب کنیم، باز ته دلمون یه پشیمونی در خصوص راه دیگه حس میکنیم. من با توجه به ماهیت کارم حداقل با چند صد نفر متاهل صحبت کردم که جواب معمولشون این بوده که ازدواج چیز خوبی نیست. هرچند همین افراد اگه فردایی بخوان از همسرشون جدا بشن عزا ماتم میگیرن. از اون طرف مجردهاشون دنبال فرار از تجرد و به تبعش به دنبال ازدواج کردن هستند و دائم خواستگاری میرن.
من دوستی داشتم که بعد از ازدواج برای کارشناسی مترجمی ثبت نام کرد و قبول شد. هر روزی که میدیدمش میگفت «عجب اشتباهی کردم که ازدواج کردم و درسم رو ادامه ندادم.» حالا چند وقتی میشه که درسش تموم شده، هر روزی که میبینمش میگه «عجب خری شدم رفتم درس خوندم.»
از اینها بگذریم. اجازه بده یه نگاه بیطرفانه به دو مسیری که پیش روت هست بکنیم. اگه ازدواج بکنی پشیمون میشی (یکی از دلایلش تموم اون کارهایی که میخواستی بکنی و دیگه نمیتونی) و اگه ازدواج نکنی باز هم پشیمون میشی (یکی از دلایلش از دست دادن تدریجی جایگاه اجتماعی). پس اول از همه این واقعیت رو قبول کن که با احتمال زیاد هر کاری بکنی در آینده حسرت کار دیگه رو خواهی خورد. حالا باید بررسی کنیم که برای شما، ازدواج نکردن درد بزرگتری رو به همراه داره یا ادامه تحصیل ندادن.
ما آدمها موجودات اجتماعی هستیم و اگه همین اجتماع ما آدمها نبود هیچوقت توی طبیعت وحشی دووم نمیآوردیم. به همین خاطر نسبت به تنها شدن و دور افتادن از گروه یه ترس عمیقی توی همهی ما وجود داره. اطرافیانی که باهاشون میچرخیم و به قولی جزء گروهشون هستیم، معمولا با رسیدن به سنی ازدواج میکنند. ازدواج کردن اطرافیان باعث میشه که استانداردهای جدیدی برای گروهشون – به صورت ناخودآگاه – تعریف کنند و اطرافیانشون رو بر اساس اون ویژگیها انتخاب کنند. وقتی ازدواج نکنیم، به مرور این رابطهها با مای مجرد کمرنگتر میشه و حس تلخ دور افتادن از گروه کمکم توی دهانمون مزهش رو نشون میده. حتی عمه و خاله و دایی هم ترجیح میدن مای متاهل رو به خونهشون دعوت کنند تا مای مجرد رو. دوست دارند یه خونواده رو دعوت کنند یا به خونهشون برن تا یه شخص مجرد رو. این واقعیتها رو با مشاهده اطرافت احتمالا به وضوح میبینی. تلخیِ دور افتادن از گروه یکی از تلخترین حسهای دنیاست چون چند هزار سال پیش دور افتادن از گروه مساوی بود با مرگ، و ذهن هر کاری میکرد که ما ازش فرار کنیم (از تنها موندن). حس تلخش هم حاصل تلاش ذهن برای همینه. مهم نیست که درونگرا یا برونگرا باشی چرا که این تلخی این حرفها حالیش نیست.
از طرف دیگه اگه درس نخونی و به اون آرزوهات نرسی هم یه جور حس تلخی ناشی از بیمعنی بودن تلاشهات ممکنه بهت دست بده. این تلخی هم کم تلخ نیست ولی در مقایسه با اون تلخی اول چیزی نیست که به حساب بیاد (حداقل من اینجور فکر میکنم).
نهایتش اینکه هر انتخابی بکنی، پشیمون خواهی شد. این خاصیت آدمیزاده. خودت یه دو دوتا چارتا کن ببین برای کدوم تلخی آمادهای. شاید اطرافیان تو و رابطههاشون ساز و کار متفاوتی با چیزی که گفتم داشته باشه و تلخی نرسیدن به رویاهات تلختر از تلخی جدا افتادن از گروه باشه. شاید اصلا رابطههای اطرافیانت با مجردها بهتر باشه و مجردها جایگاه بهتر اجتماعی برای در گروه بودن رو داشته باشند. همهی اینها میتونه بازی رو تغییر بده. نهایتش این خودتی که با توجه به موقعیت و وضعیت اطرافت باید راهت رو انتخاب کنی.
اگه پیشفرضهای من درست باشه فکر میکنم اگه موقعیت مناسبی برای ازدواج داری، شاید کمکم وقتش باشه. میتونی با کسی ازدواج کنی که حتی راه دوم رو برات هموارتر کنه و پشتیبانت باشه که به اون آرزوی کارآفرینیت هم برسی.
سلام وقت بخیر. من الان سر دوراهی بزرگی هستم. اگه بشه بهم جواب بدین و نظر خودتونو درباره ی این حال من بدین..
من دو سال دانشگاه رفتم روزانه.. رشته ای بود ک اصن ذوسش نداشتم.. نتونستم تحملش کنم و زدم بیرون…
از بچگی موزیسین شدن اونی بوده که خودمو میدیدم…
ولی بخاطر اوضاع مالیمون نشد ک بشه.. حتی ساز هم خرید بابا برام.. اما خب چن جلسه بیشتر ساپورتم نکرد
گذشت تا من سرکار اومدم و یونی رو سال سوم رها کردم……!
دوسال گذشته و دوباره میخوام برم یونی و واقعا معماری رودوست دارم و میدونم هم رشته پرخرجیه و پر زحمت…. اما من چندین بار تستای مختلف دادم و اول هوش موسیقیاییم و بعد درک سه بعدیم خوب بوده… من از قبل ب معماری هم علاقه داشتم
الان واقعا دلم میخواد تحصیل کنم اما ی مهندس کامپیوتر هست اطرافم ک میگه منم دانشگاه روزانه خوندم اما هیچی یاد نمیدن و تو هیچ جای دنیا مدارک ایران ارزش نداره. برو مجتمع فنی مدارکش معتبرتره و حداقل چیز یاد میگیری.. اینو میدونم بله.. اما خب… هزینه ش.. وقتی بخوام همچین چیزیو ادامه بدم نباید کار کنم
من کاری ک میکنم اصلا مناسب نیست نمیخوام از این سن بخاطر پول هیچ جایگاه اجتماعی نداشته باشم یا از خواستم دور بمونم… کاری ک میکنم انقد فشار بهم وارد میکنه ک دیگه حتی نمیتونم با وجود داشتن پول ب موزیکم برسم
من الان تصمیم گرفتم ک برای معماری تلاش کنم ک قبول شم اما نمیخوام موزیک رو هم ول کنم… ب نظر شما میتونم همزمان جلو ببرم؟
یا اصلا در کل نظر شما برای من چیه؟
منم همین شرایط رو دارم تقریبا. چیزی که میدونم رو موزیک نمیشه به عنوان کار حساب باز کرد هر چه قدر هم که کارت پرطرفدار باشه تو ایران نمیشه چون نه قانون کپی رایت داریم نه حق اجرا حالا مجوز اینا بماند که من خودم بخوام اگه کار کنم بدون مجوزه از طرفی چون هم خانوم هستم و ازونجایی که دوس ندارم تو هنرم محدودیت داشته باشم به هیچ وجه تن به گرفتن مجوز نمیدم حتی تو خارج کشورم با اینکه اینجور مسائل نیست ولی تا جایی که من شنیدم بازار کار موزیک اشباع شدست و هر موزیسینی یک شغل هم داره تا خرج زندگیش دربیاد. من خودم سه ساله گیتار میزنم و باید بگم خوب کاری کردی نرفتی کلاس واقعیتش خیلی چیزی یاد نمیدن یا قطره چکونی یادت میدن خودت یاد بگیری خیلی خیلی بهتره. اگه بتونی تئوری موسیقی بخون کتاباش بخر خیلی زیاد نیست مبلغش سعی کن از تو یوتیوب خواننده ها و نوازنده های مورد علاقت رو ببینی که چطور آهنگشون رو مینوازن و گوشی و چشمی دربیاری آهنگو. اگه زبانت خوب باشه که دیگه عالیه خیلی چیزا یاد میگیری.من الان با خودم میگم کاش اصن آموزشگاه موسیقی نمیرفتم با این سطح آموزش مزخرفشون. من خودم دو سال کلاس رفتم و بهت باید بگم هیچی توش نداره استاد میاد یه قطعه میده میگه تا جلسه بعد آماده کن حالا اصن ممکنه اون قطعه در حدت نباشه یا خیلی قطعه های آسون میدن یا خیلی سخت که اصلا در سطح هنرجو نیست اومدم بیرون تازه فهمیدم چه خبره به شدت سطحیه آموزشاشون خوبه برای اونایی که میخوان با سازشون پز بدن ولی اگه بخوای موسیقی رو واقعا بفهمی اصلا روشون حساب نکن ملت میرن اونجا برای سرگرمی.در مورد دانشگاه هم من همین حسو دارم نمیدونم برم یا نرم؟ به هیچ رشته ای علاقه ندارم ولی هنر و زبان برام قابل تحمل تره انسانی هم دوس داشتم ولی خانواده کلید کرد برو تجربی بخون (وای به حال من که هرچی میکشم ازین تصمیمات نابجای خونواده میکشم) ما هم بچه بودیم و رفتیم الان تجربی خوندم راهنمایی و دبیرستان نمونه رفتم معدلمم همیشه از ۱۸ به بالا بوده ولی وقتی به اینکه بخوام تو دانشگاه زیر شاخه تجربی بخونم حالم به هم میخوره الان ۱۹ سالمه. یا زبان میخونم اونم بخاطر اینکه برام سبک و آسونه و استعداد زبان آموزی دارم با اینکه یه ترمم کلاس زبان نرفتم زبان تخصصیمو پنجاه درصد زدم سال اول کنکور دادم که اصلا هیچی هم نخونده بودم. هنر هم به رشته ی ارتباط تصویری (همون رشته نقاشیه ولی تو حالت تجاری تر برای ساخت لوگو و پوستر و اینا) بیشتر علاقه دارم و خوبی رشته های هنر اینه که میری یه شهر بزرگتر خودم شهرستان میشینم و میدونم اگه میخوام موسیقی رو ادامه بدم باید تو یه شهر بزرگتر اینکار رو بکنم.هردوشونو (زبان و ارتباط تصویری) که راجبشون تحقیق کردم بعضیا میگن بازار کارشون خیلی خوبه بعضیا میگن افتضاحه. کلا به هیچ نتیجه ای نرسیدم…هر رشته ای بخوام بخونم قطعا میرم یه شهر بزرگتر تا فعالیت موسیقیم رو بتونم بهتر ادامه بدم ولی نگران آیندمم هستم و نمیخوام رشته ای بخونم که آخرش بازار کار نداره و با تمام خرج هایی که میکنن شرمنده خونوادم بشم
سلام وقت بخیر. من الان سر دوراهی بزرگی هستم. اگه بشه بهم جواب بدین و نظر خودتونو درباره ی این حال من بدین..
من دو سال دانشگاه رفتم روزانه.. رشته ای بود ک اصن ذوسش نداشتم.. نتونستم تحملش کنم و زدم بیرون…
از بچگی موزیسین شدن اونی بوده که خودمو میدیدم…
ولی بخاطر اوضاع مالیمون نشد ک بشه.. حتی ساز هم خرید بابا برام.. اما خب چن جلسه بیشتر ساپورتم نکرد
گذشت تا من سرکار اومدم و یونی رو سال سوم رها کردم……!
دوسال گذشته و دوباره میخوام برم یونی و واقعا معماری رودوست دارم و میدونم هم رشته پرخرجیه و پر زحمت…. اما من چندین بار تستای مختلف دادم و اول هوش موسیقیاییم و بعد درک سه بعدیم خوب بوده… من از قبل ب معماری هم علاقه داشتم
الان واقعا دلم میخواد تحصیل کنم اما ی مهندس کامپیوتر هست اطرافم ک میگه منم دانشگاه روزانه خوندم اما هیچی یاد نمیدن و تو هیچ جای دنیا مدارک ایران ارزش نداره… اینو میدونم بله.. اما خب درسم نخونم چکار کنم…..
من کاری ک میکنم اصلا مناسب نیست نمیخوام از این سن بخاطر پول هیچ جایگاه اجتماعی نداشته باشم یا از خواستم دور بمونم… کاری ک میکنم انقد فشار بهم وارد میکنه ک دیگه حتی نمیتونم با وجود داشتن پول ب موزیکم برسم
من الان تصمیم گرفتم ک برای معماری تلاش کنم ک قبول شم اما نمیخوام موزیک رو هم ول کنم… ب نظر شما میتونم همزمان جلو ببرم؟
یا اصلا در کل نظر شما برای من چیه؟
سلام و عرض ادب. راستش این روزها اونقدر گرفتار شدم که حتی فرصت خوندن ایمیلهام رو هم پیدا نکردم. واقعا شرمندهام.
(سلام پستهای شما رو خیلی وقته میخونم و کیفیت نگارش فوق العاده آن بیشتر شبیه یک استاد دانشگاه به نظر میرسه)
سلام این پست رو فردای روز انتشار خواندن فوق العاده بود ولی برام سنگین بود آموزش بخشی از زندگی محسوب میشه پس چرا این آموزش نتونسته داخل زندگی اغلب مردم تحول ایجاد کند مانند بورسیه تحصیل در کشورهای پیشرفته
افرادی را دیدم که از دانشگاه های ایران به دانشگاه های برتر دنیا رفتهاند و از تفاوت اصول و پیش فرض های دانشگاه های ایران و دانشجویان آنها با دانشگاهها و دانشجویان برتر خبر دادن
پس سعی کردم بعضی از موارد رو بگم
دانشگاه شروع یادگیری یک مهارت نیست ادامه یادگیری یک مهارت اما به صورت حرفه ای تر و پیشرفته تر و کامل تر
قبل از تحصیل در یک رشته دانشگاهی باید فرد به مدت زیادی مطالعه در مورد این زمینه داشته باشه تو این زمینه کار کنه و این با جنبه های مختلف آشنا شود و فرد بفهمه چیزهایی تو این زمینه هست که حتی نمیدونه که نمیدونه, یا حتی بفهمیم که به درد این میخوره یا نه
یادمه یکی تعریف میکرد برای یکی از دانشگاه معروف آمریکا برای ادامه مقطع فوق لیسانس بهداشت رزومه واقعا خوب خودش رو فرستاد ولی قبول نشد
دلیل این بود :(باید تو سه سال تو این زمینه تلاش میکردی پیشنیاز کسب کردی)
یکی از دلایلی که توی دانشگاه به سنجش بیشتر از آموزش اهمیت داده میشه همینه تو باید مستقل پرورش داده بشی, واحد ها رو تمرین کنی و یاد بگیری
چون بازار کار اینجوریه
درسهای عمومی هم در همه جای دنیا برای مقطع لیسانس وجود دارد دانه اندیشه و معارف اسلامی ولی به علوم اجتماعی یک زبان خارجی و و ارزش و..
بعضی از دروس برای مدرک نیستند ولی برای زندگی مفید هستند
تعامل داخل کلاس ها بیشتر شده چون دیگه تقریباً همه مردم وارد دانشگاه شده نه فقط قشر باهوش
اسلایدهای پاورپوینت نرم افزارهای مناسب وکیفیت آموزش کمک کردیم و اساتید نحوه تدریس خود را تغییر داد
اجتماع برخی رشته ها در ایران به شدت زیاد مثل وکالت دندانپزشکی و غیره این رشتهها با بیسوادی زیادی همراه است و فقط دنبال اتمام و پیدا کردن پرستیژ اجتماعی و پول درآوردن باشیم
برای همین برخی رشته ها برای برخی افراد نیست ولی برای ژست پول حاضر به ادامه تحصیل در این رشته میشود
مثلاً شما به نظر میرسه که فردی تجربه گرا هستید و واقعیت بیشتر از مفاهیم انتزاعی و تئوری علاقه دارید خب نه چنین فردی پیش نیاز های مهندسی مکانیک را دارد نه حتی توانایی ماندن داخل این رشته
شاید بهتر بود به جای مهندسی مکانیک، روانشناسی انتخاب می کردید با اشتیاق بیشتری کلاس را پشت سر می گذاشت چون به شدت کلاسها داخل این رشته تعاملی است
علیرغم همه این ها در محیطهای آکادمیک موقعیت مناسب پیدا میشه که شاید هیچ نیست
مثلاً فرد با اندکی تلاش بیشتر میتونه بورسیه دانشگاهی معتبر دنیا دریافت کنه و داخل بهترین کشورها تحصیل کند. برای تحقیقات و آزمایش مبلغ زیادی دریافت کنه
در کل من پیشنهادم به افرادی که در محیط اکادمیک این هست که لیسانس در داخل کشور سپری کنند و بعد برای فوق لیسانس برای بورسیه در کشورهای پیشرفته اقدام کند چون آموزش لیسانس در کشورها تفاوت زیادی ندارد ولی در مقاطع بالاتر به مثل دکترا و کارشناسی ارشد تفاوت بسیار زیادی به چشم میآید
شما الان شرایط تحصیل داخل بسیاری از رشته هایی که با تجربه سر و کار دارد مجله روانشناسی و علوم مربوط به بهداشت داری.
در این زمینه ها افرادی که افرادی از روی علاقه و با تعهد و با فکری باز و درست علاقه به تحقیق وارد این شغل بسیار کم است و لزوماً از روی پرستیژ پول و تقلید این رشته ها را انتخاب میکند
شما پیش نیازهای لازم برای ورود به محیط آکادمیک دارید
اگر با پیش نیازهای لازم وارد رشته درست در دانشگاه شوی شبیه پیچ رو به بالا رشد می کنی شغل مناسب مناسبتر زندگی بهتر
قبول دارم به هر حال سنت افزایش پیدا کرده ولی خوب مهارت هاتون به همون نسبت افزایش پیدا کرد و برای ادامه تحصیل دیر نیست مثلاً داخلی دانشگاه های معروف دنیا بعد از چهل سالگی پذیرش نمیکنند میگن یکی از پیشنیازهای مهم یعنی سلامتی جسمی و توان نداری
در کل چیزی در مورد تحصیل بگم اینه که مدت زیادی باید از خیلی از چیزها بگذری و به تعویق بندازیم
یادمه برای یکی از امتحان های پزشکی میگفتند دلیل اینکه بسیاری از پزشکان موفق نمیشن اینه که دلشون نمیاد برای مدتی مطب رو تعطیل کنه مدتی حقوق نگیرد شاید اگه این کارو بکنن بعد چند سال حقوق چند برابری گیرشون بیاد ولی امان از نداشتن صبر
یکی از خوبی های ایرانی ها اینه که تحصیل خوب براشون هنوز ارزشمند و شاید اگه شما هم با خانواده صحبت کنی باهاتون راه بین
سلام علی آقا. همیشه به من لطف داشتید
ممنونم بابت اینکه وقت گذاشتید و نظرتون رو دادید. حقیقتا اطلاعات ارزشمندی برای من داخلش بود. راستش مشکل من برای ادامه ندادن، خانواده نیست بلکه خودم هنوز به تصمیم قاطعی براش نرسیدم. وگرنه بیشتر وقتها کارهایی که شروع میکنم رو به پایان میرسونم. دانشگاه هم واقعا همهش تصمیم خودم نبود و شرایط مجبورم کرد که عقب بکشم، وگرنه حتی همون رشته مکانیک رو هم ول نمیکردم. وگرنه فکر میکنم که در کل آدم صبوری هستم.
با صحبتهاتون هم موافقم.
بازم ممنونم ازتون.
سلام.ممنون، ولی جواب اصلی که میخواستم رو پیدا نکرد، ممنون میشم توضیح بدید.
من وبمستر هستم و به این حوزه و… علاقه دارم، اما به زور خانواده دارم تجربی میخونم و هدفم اینه فقط تموم شه و برم دانشگاه که اونجا بتونم راحت روی چیزایی که میخوام تمرکز کنم.
فقط سوالم اینه آیا توی دانشگاه وقت اضافه میارم برای پروژه هام؟ به طور میانگین یه دانشجو به جز خواب و خوراک و درس، چه قدر وقت میاره؟ در حدی هم میخوام بخونم که فقط قبول شم.
ممنون میشم جواب بدید.سایتتون هم خیلی زیباست.
سلام
هر سوال برای هر شخص میتونه پاسخ متفاوتی داشته باشه. در خصوص موضوع شما من فکر میکنیم که کارتون یکم سخت میشه. با توجه به رشتهتون، در دانشگاه درسهاتون کم نیستند، و مغز آدم برای انجام کار عمیق و باارزش، یک منبع محدودی داره (بین یک تا نهایتا چهار ساعت در روز). فکر نمیکنم اونجا بتونید راحت روی چیزی که میخواید تمرکز کنید.
البته این موضوع بازم بستگی به ویژگیهای شخصی خودتون داره ولی احتمالا بخش زیادی از اون تایم رو – که یه آدمیزاد توانایی تمرکز و کار ذهنی رو داره – باید به درسهای دانشگاه اختصاص بدید.
کاملن تصادفی با وب سایت تون اشنا شدم و حتی هنوز از دسته بندی های احتمالی ش مطلع نیستم، اصلن هم به کامنت گذاشتن در مطالب سایتها عادت ندارم اما دو، سه مقاله ای که مطالعه کردم حقیقتن مفید بودن و نیاز من به چندین بار جستجو در سایتهای مختلف رفع کردن.
من سپاسگزارم، لطفن در مسیری که در پیش گرفتین؛ ادامه بدین.
ممنونم از نظر دلگرمکنندهی شما
سلام
بسیار عالی بود
به نظرم دید همه جانبه و به دور از شعار تحصیل برای همه و دید مهارتی به دانشگاه نه لزوما شغلی
این مقاله نسبت به مقاله های قبلی پیشرفته تر بود
جمع بندی نهایی و فاکتور های مهم و کاربردی بودن تا صرفا جهت اطلاع بودن از این موضوع یک مقاله بی نظیر ساخت
یک درخواست داشتم با توجه به مقالات شما درباره ی یادگیری
اگر می شود درباره رفع خستگی ذهنی بنویسید
یکی از موانع بزرگ یادگیری برای خودم بوده است و توصیه ی عملی و کاربردی پیدا نکردم و لزوما نوشته های در اینترنت به مصرف خوراکی یا بیماری برای درمان خلاصه می شوند
سلام
خیلی ممنونم از حسن نظرتون.
علی آقا لازمه که در خصوص موضوعی که فرمودید بیشتر تحقیق کنم. از اینکه برای وبسایت موضوع پیشنهاد میدید صمیمانه ازتون ممنونم.
بابت صبوریتون ممنونم علی آقا. تقریبا یک ماهی دستم بند مقالهای در خصوص شبکههای اجتماعی بود. مقالهی بعدی هم در خصوص همین موضوعی که فرمودید شروع کردم و سعی میکنم که زودتر آمادهش کنم. البته موضوع آسیبهای شبکههای اجتماعی هم بیارتباط با این خستگی ذهنی نیست. مطالعه کردن اون مقاله هم خالی از لطف نیست.
خیلی متشکرم ازت ایمان جان .
جمع بندی نهایی ات خیلی عالی بود و نکات خیلی خوبی رو اشاره کردی
سلام یوسف جان
اول از همه سپاس بابت حمایتتون از ایلولا و در ثانی، خواهش میکنم؛ خوشحالم که به نظرتون این مقاله مفید بوده.