یک جایی ناامیدت خواهم کردم

یک-جایی-ناامیدت-خواهم-کردم
یک-جایی-ناامیدت-خواهم-کردم

اشتراک وفاداری (ماهی یک چایی)

می‌توانید از محتویات این باکس بگذرید و یک‌راست به سراغ نوشته اصلی بروید. قبل از خرید اشتراک وفاداری، مزایای آن را از طریق این پیوند مشاهده کنید. لطفا تنها بعد از خواندن «مزایای خرید اشتراک» اقدام به خرید کنید.

ما نه‌تنها در درون یک ایگو می‌سازیم و خودمان را از دریچه‌ی آن می‌بینیم و با آن می‌سنجیم، بلکه به مرور این تصویر را در ذهن اطرافیانمان هم متبادر می‌کنیم.

پادکست

رفتارهای ما، نوعی انتظار و البته مسئولیت را در قبال دیگران برایمان به همراه خواهد داشت و به عنوان موجودات اجتماعی، پذیرش این مسئولیت‌ها، جزئی از وظیفه‌ی ما در جامعه است. چه این جامعه به کوچکی خانواده باشد، چه در سطحی جهانی.

اما مثل لایه‌های یک پیاز، این مسئولیت‌ها لایه به لایه و براساس روابط ما با دیگران، سطوح مختلفی دارند. اگر ما در مرکز این لایه‌ها باشیم، نزدیکان ما، که از نظر احساسی بیشترین پیوستگی را با ما دارند لایه‌ی بعدی را تشکیل می‌دهد. هرچقدر این پیوستگی کمتر شود، ما احساس مسئولیت کمتری در قبال خوشی یا ناخوشی آن دسته از افراد خواهیم داشت.

به هر حال، در حالت طبیعی، نه می‌توانیم مسئول تمام لایه‌های پیاز باشیم، نه طبیعتمان این تمنا را در ما بوجود می‌آورد و نه از طرفی می‌توانیم کلا بی‌خیال مسئولیت‌پذیر بودن در قبال کسانی باشیم که از نظر روانی به ما وابستگی دارند. یک انسانِ با درایت به اولویت‌بندی این مسئولیت‌پذیری اهمیت می‌دهد وگرنه احتمال افتادنش از طرفین این بام، کم نخواهد بود. یا احساس مسئولیت در قبال تمام دنیا می‌کند و از زندگی کردن می‌افتد، یا کاملا بی‌مسئولانه رفتار می‌کند و ارتباطات اجتماعی خود را یکی پس از دیگری از دست می‌دهد.

ولی همیشه این رابطه‌ها متوازن نیستند. من به خانواده وابستگی روانی دارم و خانواده‌ام به من. به این صورت برای رفع نیازهای این جامعه‌ی کوچک، هر کدام روی همدیگر حساب باز می‌کنیم. خواهر یا برادرم از من انتظاری دارند و با خیال راحت در زمینه‌هایی به من تکیه می‌کنند و من هم در زمینه‌هایی به آن‌ها تکیه می‌کنم و انتظار دارم که هوایم را داشته باشند.

اما گاهی آقای ایکس در مرکز توجه تعداد زیادی انسان قرار می‌گیرد و با ابراز نظراتش طرفدارانی پیدا می‌کند. به مرور، وابستگی بین دنبال‌کنندگان آقای ایکس و او، با توجه به قضاوت و دیدشان شکل می‌گیرد. در این حالت، اگر آقای ایکس بخواهد به رویه‌ی پیشین ادامه دهد، مسئولیتش به صورت تصاعدی سنگین می‌شود. چرا؟

ارتباط نزدیکی که با دنبال‌کنندگانش پیدا کرده، و دید بسیار متفاوتی که هر کدام از آن‌ها نسبت به او دارند خواه‌ناخواه باعث می‌شود که آقای ایکس تلاش کند تا مسئولیت رضایتشان را قبول کند و آن‌ها را «ناامید» نکند چرا که آقای ایکس به صورت پیش‌فرض، نمی‌خواهد کسانی را ناامید کند که به [نظرات] او اعتماد کرده‌اند و به او تکیه زده‌اند.

فرض کنید که آقای ایکس تازه اول راه است و می‌خواهد که با همان فرمان قبلی به حرکت ادامه دهد. آیا در ادامه مشکلی پیش می‌آید؟ به نظر من بله، و آقای ایکس لازم است که در مورد اولویت‌های این مسئولیت‌پذیری، تجدید نظر کند وگرنه از حرکت باز می‌ماند. نه فقط آقای ایکس، که هر کسی که روابطش گسترده می‌شود بایستی مدام فکری به حال اولویت‌های این مسئولیت‌پذیری کند. ولی چرا و چطور؟

وقتی دایره‌ی این مسئولیت‌پذیری گسترده می‌شود، دست و پای ما به همان اندازه بسته‌تر خواهد شد. درست است که تا یک جایی، قبول کردن این مسئولیت جزئی از وظیفه‌ی اجتماعی ماست و به پیشرفتمان کمک می‌کند؛ به هر حال تو پشت من را می‌خارانی و من پشت تو را. اما از یک جایی به بعد دقیقا مانعی برای آن خواهد شد. وقتی آقای ایکس خودش را مسئول تعداد زیادی انسان می‌داند که مطمئنا هر کدام از زاویه‌ی مختلفی به جریان نگاه می‌کنند، لازم است جوری قدم بردارد که از تمام زاویه‌ها انسانِ موجهی به نظر برسد و از طرفی هر اشتباه مساوی می‌شود با ناامید کردن تعداد زیادی انسان که متعاقب آن بار روانی سنگینی برای آقای ایکس به همراه خواهد داشت.

به قول رایان هالیدی «مانع، خودِ راه است» و اگر ما بخواهیم که در مواجه با موانع، خطر اشتباه کردن را به صفر برسانیم، پشت آن‌ها خواهیم ماند و در نهایت از جلو رفتن باز می‌مانیم.

ولی چرا ناامید شدن بقیه، برای آقای ایکس بار روانی خواهد داشت؟ به خاطر اینکه با این کار آقای ایکس، ایگو یا چهره‌ای که به نمایش گذاشته را مخدوش خواهد کرد و ضربه خوردن ایگو، برای ما، حداقل از نظر روانی گران تمام خواهد شد.

آقای ایکس بین یک دو راهی گیر خواهد کرد: یا به مسیر ادامه دهد و شکست‌ها و زمین‌خوردن‌ها و ناامید کردن‌ها را تجربه می‌کند، یا از حرکت می‌ایستد و ایگو و چهره‌ای که به نمایش گذاشته را خدشه‌دار نمی‌کند.

همه‌ی ما بارها در زندگی بر سر این دوراهی گیر خواهیم کرد و بایستی انتخاب کنیم. با توجه به محتویات و عنوان نوشته، به نظرْ پاسخ ساده است: «ناامیدشان کن و به حرکت و اشتباه کردن ادامه بده، چرا که مسیرْ به هر حال مانع دارد و موانع ما را زمین خواهند زد.»

اما رویکردی صفر و یکی به موضوع همیشه جواب نمی‌دهد. اولین قدم برای حل این معما، اولویت‌بندی است. از جردن پیترسون کمک می‌گیرم تا نظرم را واضح‌تر بیان کنم. پیترسون می‌گوید:

چیزی که از افرادی که حامی من هستند، امید دارم این است که اگر می‌خواهند برای من دعا کنند، [بخواهند که] به اندازه کافی مراقب و خوش‌شانس باشم که اشتباهات اجتناب‌ناپذیر من با کارهای خوبی که ممکن است در توانم باشد، تداخلی مصیبت‌بار نداشته باشند.[1]

منظور پیترسون این است که ما به هر حال اشتباه می‌کنیم ولی حالا که او طرفداران زیادی دارد و انسان‌های بی‌اندازه‌ای به نظرات او تکیه زده‌اند، امید دارد که این اشتباهات باعث ناامید شدن خیل عظیم انسان‌ها نشود و از ادامه مسیر باز نماند. ادامه مسیری که می‌تواند خیرش به شرش بچربد.

پیترسون، زیرکانه، راه را برای پیشرفت باز می‌گذارد و علنا عنوان می‌کند که اشتباه خواهد کرد و تنها امیدوار است که این اشتباهات آنقدر مهلک نباشند که دل‌های زیادی را بشکند. به عبارتی هم مسئولیت اجتماعی که پیدا کرده را قبول دارد هم نمی‌خواهد که از حرکت بایستد.

هر کدام از ما در قبال ارتباطاتی که می‌سازیم، در سطوح مختلف مسئول خواهیم بود. بعد از اولویت‌بندی، لازم است که با توجه به این اولویت در قبال دیگران مسئولانه رفتار کنیم، اما اگر جایی این رویکرد عاملی برای حفظ چهره، حفاظت از ایگو و دوری از اشتباه شد، جلوی خودمان را بگیریم، وگرنه از حرکت باز خواهیم ایستاد؛ پس خطر ناامید کردن دیگران را بایستی به جان بخریم و تنها امیدوار باشیم که در این راه، دل‌های زیادی را نشکنیم. به نظر من اگر هدف رساندن خیر و پیشرفت است، کمی ایگو و چهره‌ی ساختگی‌مان را به گوشه‌ی رینگ بکشیم.

[1]. Pluralist.com | What I hope from the people

اولین نفری باشید که نظر می‌گذارد

پاسخ دهید

ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد