
میتوانید از محتویات این باکس بگذرید و یکراست به سراغ نوشته اصلی بروید. قبل از خرید اشتراک وفاداری، مزایای آن را از طریق این پیوند مشاهده کنید. لطفا تنها بعد از خواندن «مزایای خرید اشتراک» اقدام به خرید کنید.
اروین یالوم ما را بین دو قطب ترس از زندگی و ترس از مرگ سرگردان میداند. دو قطبی که هر کدام به تنهایی و در نهایت خود فلجکننده هستند. انسان از طرفی از جدا شدن و تنهایی میترسد و از طرفی از مرگ و از بین رفتن این فردیت و شخصیت هراس دارد.
اریک فروم هم ریشهی تمام اضطرابها را اضطراب جدایی میداند و تلاش فرهنگها را راهی برای خلاصی از این اضطراب جدایی تلقی میکند. وقتی ما احساس پیوند با یک قبیله، قوم، شهر یا کشور میکنیم در حال پیوند دادن خودمان به جمعی بزرگتر هستیم. به عبارتی، به زبان بیزبانی میگوییم که ما از دیگران جدا نیستیم تا بر ترس این جدایی غلبه کنیم.
فروم در کتاب هنر عشق ورزیدن به پیوند بچه و مادر اشاره میکند که در ابتدا باعث میشود بچه درد و اضطراب جدایی را حس نکند. اما دیر یا زود این اضطراب به سراغ آن بچه و ما میآید.
هر کدام از ما روشهایی را برای خلاصی از این اضطراب توسعه دادهایم. بسیاری از این روشها ناسالم هستند ولی تلاشی هم برای یاد گرفتن روشهای سالم نمیکنیم. وا دادن به کامیابیهای لحظهای که حس نئشگی را در ما بوجود میآورد، اضطراب جدایی را نزول میدهد، و مانند یک دکمهی شروع مجدد جان تازهای به ما میدهد، پاسخ نهایی به اضطرابها نیست چرا که خودشان عاملی برای افزایش این اضطراب در بلندمدت هستند.
فکر میکنید چرا اینقدر مردم گرفتار گوشیهای موبایل شدهاند؟ فکر میکنید چرا به موادی رو میآورند که نتیجهی اعتیاد به آن را میدانند؟ فکر میکنید چرا به دنبال کامیابیهای جنسی خلاف عرف میروند با اینکه حس گناه و شرم و انزجار از پی آن میآید؟ برای آن لحظهی خلسه و جدایی از خودشان و فکر جداییشان از طبیعت. من از حس تنهایی با خودشان میترسند و دائم از خودشان فرار میکنند.
حتی میشود چک کردن ایمیل یا دیدن اعلانهای اینستاگرام را نیز از این زاویه تفسیر کرد. میخواهیم بدانیم که تنها نیستیم و یک نفر آن طرف دستگاه، حتی اگر یک ماشین خودکار ارسال ایمیل باشد، به ما اهمیت میدهد و برایمان نامهای، لایکی، نظری میفرستد.
ولی این روشها یک قسمت سیاه دارد و آن تلنبار شدن اضطراب جدایی پس از مدتی کوتاه است. این بار ضربهی اضطراب محکمتر است و ما را گرفتارتر میکند. اضطراب بیشتر، برابر است با گرفتاری بیشتر ما به عاملی که این اضطراب را رفع میکند.
در نوشتهی «چرا معتاد می شویم» گفتم که هر کدام از ما روشی برای مقابله با اضطراب داریم. این روشها معمولا ریشهی عمیقی در ما دارند و روزگاری باعث کنترل اضطراب ما میشدند اما اگر عادتهای مفیدی نبوده باشند – که معمولا نیستند – در ادامه، خودشان به عاملی برای افزایش اضطراب بدل میشوند.
به عنوان مثال، روش شخصی برای مقابله با اضطراب، خوردن یا قلیان کشیدن است. در ابتدا، این روش به خوبی جواب میدهد چون باعث آزاد شدن دوپامین در هسته آکامبنس میشود. همان حس خوشی که اضطراب را از ما دور میکند. به مرور زمان، اثرات مخرب پرخوری یا قلیان کشیدن ظاهر میشود و ما را نگران میکند. این نگرانی یا اضطراب، به اضطراب اولیه اضافه میشود. در نتیجه به دوپامین بیشتری احتیاج داریم پس پرخوریمان مفرطتر میشود و قلیان را بیشتر میکشیم. در یک حلقهای که این دو مورد همدیگر را تغذیه میکنند گیر میافتیم و خودمان را نابود میکنیم.
فروم ریشهی تمام این اضطرابها و ترسها را در جدایی میبیند و راه حلهایی مثل میگساری، هرزگی و… را راهحلهای بد برای رفع این اضطراب میداند. به نظر او عشق و عشقورزی است که میتواند یک جواب قاطع به حس اضطراب بدهد، و ما را از ترس جدایی به طور قطع برهاند. ولی هنر عشقورزیدن، عشقورزی به یک نفر نیست بلکه راه و روشی است که هر کسی باید یاد بگیرد تا بتواند به روش صحیح عاشقی کند.
شور اولیهی یک رابطه احساسی ما را برای مدت مدیدی از اضطراب جدایی رها میکند ولی به اشتباه آن را یک امر مسلم و همیشگی میدانیم. بسیاری از ما نه هنر عشقورزی را بلدیم و نه حتی میدانیم که این هنر را بلد نیستیم. هنری که اگر یاد بگیریم ما را از اضطراب جدایی خلاص میکند و پتانسیل عشقورزی به دیگران را در ما شکوفا میکند. این موضوع میتواند در زندگی مشترک بیشتر از هر جای دیگر به چشم بیاید.
همه ما دوست داریم که دوست داشته شویم، ولی تلاشی برای یادگیری عشق ورزی و دوست داشتن دیگری نمیکنیم. خودتان میبینید که اینجا ما یک حلقهی گمشده داریم. اگر همه بخواهند دوست داشته شوند بدون اینکه یاد بگیرند چطور دوست بدارند، هیچ کس به درستی دوست داشته نخواهد شد.
من فکر میکنم، دو زوجی که حتی عاشق نیستند و به روش سنتی ازدواج کردهاند، اگر هر دو تمایل به یادگیری این هنر داشته باشند و با جدیت آن را دنبال کنند، به جایی خواهند رسید که سرشاریِ عشق در زندگیشان با اکثر آنهایی که با عشق و شور اولیه ازدواج کردند هم قابل قیاس نباشد، بقیه که بماند.
قبل از اینکه این نوشته را تمام کنم لازم است که به این موضوع اشاره کنم که یکی از ابتداییترین اجزا یادگیری این هنر، به گفته فروم، تمرکز است. چیزی که امروزه به شدت از کمبودش رنج میبریم. آیا واقعا میخواهید که از حس اضطراب جدایی به طریق درستی رها شوید؟ پس با تمرکز شروع کنید.
زبان اصلی کتاب برایم سنگین بود برای همین ترجیح دادم که ترجمه آن را بخوانم. ترجمه اول از سعدالله علیزاده بود که چنگی به دل نزد و چیز زیادی دستگیرم نشد. ترجمه بعدی از شاپور پشابادی بود که به نظرم بیان روانتری داشت.
پاسخ دهید