میتوانید از محتویات این باکس بگذرید و یکراست به سراغ نوشته اصلی بروید. قبل از خرید اشتراک وفاداری، مزایای آن را از طریق این پیوند مشاهده کنید. لطفا تنها بعد از خواندن «مزایای خرید اشتراک» اقدام به خرید کنید.
هورمون آکسیتوسین را احتمالا میشناسید؛ به آن هورمون عشق و اعتماد میگویند که یکی از مسئولین ارشد ساخت رابطههای بین آدمیزادی به حساب میآید.
مادر و فرزند را در نظر بگیرید و داستانهایی که از عشق مادر نوشتهاند. آکسیتوسین این عشق و پیوند جدانشدنی را میسازد. اگر خانم هستید احتمالا با بچهدار شدن، طعمِ خاص و خوش غرقه شدن مغزتان با این هورمون را خواهید چشید. تبعیضی که طبیعت به نفع خانمها قائل شده است همین حس خوب مادر شدن است.
حالا با هم وارد جزئیات یک مدار مغزی شویم که این هورمون را آزاد میکند. به آن THOMAS میگویند: سیستمی که به واسطهی آزاد کردن هورمون آکسیتوسین، وابستگی و دلبستگی را باعث میشود.
توماس یک مدار بسیار پرقدرت مغز است. زمانیکه احساس میکنیم که به ما اعتماد شده است، توماس فعال شده و آکسیتوسین ترشح میشود. با آزاد شدن آکسیتوسین، قشر پیشپیشانی که مسئول تصمیمات منطقی ما به حساب میآید، کمی به مرخصی میرود و ما، با نشان دادن آسیبپذیریهایمان به طرف مقابل، تمایل به مقابله به مثل پیدا میکنیم.
وقتی این سیستم فعال شد، دیگر مهم نیست که طرف مقابل ما یک آشنا باشد یا غریبه، چرا که رابطه بین ما ساخته خواهد شد و احساس میکنیم که میتوانیم به طرف مقابل اعتماد کنیم.
اعتماد کردن و آسیبپذیری هم دو عنصری هستند که همیشه دستشان گردن همدیگر است. با آزاد شدن آکسیتوسین، تمایل پیدا میکنیم که با رو کردن آسیبپذیریها به طرف مقابل نشان دهیم که مورد اعتماد ما است.
حالا چرا این سیستم در مغز ما وجود دارد؟ نشان دادن آسیبپذیریها به یک غریبه میتواند برای ما خطرناک باشد و به ما ضربه بزند. به عبارتی این کار در مقابل هدف فرگشت، که میخواهد ما را از خطر دور نگه دارد قرار میگیرد. پس وجود توماس برای چیست؟
دلیل این موضوع، نیاز ما به ساختن رابطهها برای بقا است. رابطهها جزء بسیار مهمی از زندگی یک انسان به حساب میآیند و بدون آنها اجتماعی ساخته نمیشد و اصلا آدمیزاد دوام نمیآورد. اگر مدار توماس در مغز ما تعبیه نشده بود، چیزی به اسم همدردی هم وجود نداشت و در نهایت هیچ رابطهای ساخته نمیشود.
حالا یک سناریو را در نظر بگیرید. شما با یک غریبه به هم میرسید و گفتگویی را آغاز میکنید. شخص مقابل که دلِ پُری دارد، بیغرض یا با غرض شروع به صحبت میکند. با نشان دادن آسیبپذیریهایش، مدار توماس در مغز شما فعال میشود. ناخودآگاه شما میخواهید که مقابله به مثل کنید. به عبارتی میخواهید به طرف مقابل نشان دهید که شما هم به او اعتماد دارید. درست است که دلیل منطقی برای این کار ندارید ولی مدار توماس فعال شده و قشر پیشپیشانی فعلا به مرخصی رفته است. پس شما هم کمکم شروع به رو کردن آسیبپذیریهایتان میکنید.
حالا به سراغ دو آسیب عمدهای که توماس میتواند به ما بزند برویم.
اول از همه تحقیقات پال زک نشان میدهد که تقریبا ۲ درصد از افراد میتوانند این حس مورد اعتماد بودن را شبیهسازی کنند و از آن سوءاستفاده کنند. یعنی خودخواسته به شما نزدیک شوند، توماس را فعال کنند، شما به آنها اعتماد کنید، بعد از شما سوءاستفاده کنند و وقتی دیگر برایشان سودی نداشتید بدون کوچکترین احساسی شما را ول کنند و بروند. این نشانهها خیلی شبیه به افراد سایکوپت یا جامعهستیز است: یک مدل اختلال روانی.
و اما مدل دوم میتواند رابطههای احساسی شما را، کمکم از زیر نابود کند؛ حتی اگر در ابتدا قصدی برای این کار وجود نداشته باشد. پیشتر در خصوص دوستی دو جنس مخالف از زبان دکتر زک کارتر و خطرات بالقوهی آن گفته بودم. در نوشتهی «حسادت در رابطه عاطفی» هم به شما نشان دادم که چرا مغز ما در مقابل این مدل رابطهها شروع به القا حس حسادت میکند تا احتمال خیانت به اعتماد را کم کند. حالا با هم یک سناریوی به ظاهر بیخطر را دنبال میکنیم. آقای ایکس و خانم وای که هر دو متاهل هستند با ایدهی دکتر زک کارتر مخالف هستند. آنها میگویند «در دوستیها، جنسیت مهم نیست، بلکه شخصیت است که مهم است. به هر حال ما آدم هستیم و منطق سرمان میشود و مراقبیم که به همسر خود خیانت نکنیم. اصلا ما عاشق همسران خود هستیم، مگر میشود به این عشق پشت کنیم؟»
به وجود آمدن اختلاف در همهی رابطهها اجتنابناپذیر است. آقای ایکس هم اخیرا مشکلی در رابطهاش به وجود آمده است. فرقی ندارد که رابطه کاری باشد یا چیز دیگری. دو نفری با خانم وای نشستهاند و ناگهان فشار مشکلات باعث میشود که سر حرف را باز کند. حسِ «من به تو اعتماد دارم» از جانب آقای ایکس به خانم وای منتقل میشود، در نتیجه مدار توماس در مغز خانم وای فعال شده و میخواهد که مقابله به مثل کند. پس او هم از آسیبپذیریهایش تا حدودی حرف میزند. حالا دیگر مدار توماس در مغز آقای ایکس هم فعال و آکسیتوسین آزاد میشود. همانطور که گفتیم، آکسیتوسین هورمون عشق و اعتماد است. اکنون ما با دو مغزی طرفیم که غرق آکسیتوسین شدهاند. همزمان قشر پیشپیشانی چمدانش را بسته و در حال رفتن به سفر است.
چه اتفاقی میافتد؟ مغز، ناخودآگاه، وارد بازی مقایسه میشود. رابطه ایکس و وای با همسرهایشان که دیگر آن شور و حال اولیه را ندارد و عادی شده است در مقابل رابطهی جدیدی که به واسطهی مدار توماس و حس خوش مورد اعتماد بودن در مغزشان ساخته شده است (منظور از رابطهی جدید این نیست که آقای ایکس به تازگی با خانم وای آشنا شده، بلکه منظور رابطهی اعتمادی است که با ابراز آسیبپذیریها به تازگی شکل گرفته است).
حالا اگر اختلافی که آقای ایکس از آن حرف میزد در خصوص رابطهی بین خودش و همسرش بوده باشد، اوضاع از این هم خرابتر میشود. یک طرف یک رابطهی زناشوییِ مشکلدار که اعصاب آقای ایکس را به هم ریخته و یک طرف حس خوشی که به واسطهی بروز آسیبپذیریها و فعال شدن توماس در مغزش به وجود آمده است.
حتی اگر آقای ایکس، بدون قصد این گفتگو را شروع کرده باشد، احتمالا اولین قدم برای برهم خوردن رابطهی بلندمدتش با همسرش را برداشته است. همهی این اتفاقات هم یک شبه نمیافتد بلکه آرام آرام پیوندی که ابتدا صرفا بر پایهی اعتماد بوده قوت میگیرد و آکسیتوسین کار خودش را میکند: به وجود آمدن احساس عشق و شور و در نهایت خیانت به همسر با نفر سوم. دستِ قسمت منطقِ مغز هم به شدت بسته است. به هر حال طبیعت آدمیزاد است.
اکنون شاید بهتر متوجه شوید که چرا نسبت به شریک عاطفی خود حسادت میکنید و چرا دکتر زک کارتر میگوید که رابطهی یک به یک با جنس مخالف خطرناک است و چرا کتاب The Anatomy of an Affair پر است از جدا شدنهایی که روزی به مخیله هیچکدام از طرفین هم نمیرسید.
برای اطلاعات بیشتر در خصوص توماس و مطالعات صورت گرفته در این زمینه به فصل نهم کتاب «چه چیزی مغزت را خوشحال میکند و چرا باید خلافش عمل کنی» مراجعه کنید.
سلام روزتون بخیر
چرا صفحه ی دوستی دو جنس مخالف دیگر در دسترس نیست؟
اگر بخاطر دلایل بخصوصی هست و هنوز مطالب صفحه رو در دست دارید ممکن هست برام ایمیلش کنید؟!
متشکرم
و امیدوارم دوباره مثل گذشته وقت و فرصت گذاشتن مطالب رو پیدا کنید