میتوانید از محتویات این باکس بگذرید و یکراست به سراغ نوشته اصلی بروید. قبل از خرید اشتراک وفاداری، مزایای آن را از طریق این پیوند مشاهده کنید. لطفا تنها بعد از خواندن «مزایای خرید اشتراک» اقدام به خرید کنید.
پیشتر باور بر این بود که با رسیدن به بلوغ کامل ذهنی، سلولهای عصبی جدیدی در مغزمان شکل نمیگیرند، ولی این موضوع با پژوهشهای جدید، زیر سوال رفته و کار به جایی رسیده که عدهای ادعا میکنند مغز یک انسان بزرگسال به خوبی مغز یک بچه میتواند یاد بگیرد. اما اوضاع اینقدرها سیاه و سفید نیست که بسیاری از ما تصور میکنیم. مغز منعطف کودکان در برابر مغز بزرگسالان با توجه به پلاستیسیتی یا انعطاف بالاتر، مستعد یادگیری عمیقتر، ظریفتر و دقیقتر است اما مغز بزرگسالانان هم مثل غذای خشک شده نیست که شاید دیگر مصرفی ندارد، بلکه آن هم انعطافپذیر است، اما به مراتب کمتر. با همهی اینها، مغز بزرگسال برتریهایی دارد که میتواند کمبود انعطاف را جبران کند. با ایلولا همراه باشید تا به دل چند رخداد و پژوهش بزنیم و ببینیم که اوضاع از چه قرار است.
بینایی و مغز منعطف کودکان
مغز کودکان بیاندازه انعطافپذیر است و یادگیری در سنین پایین، میتوانند موجب دستیابی به میزانی از مهارت شود که عملا در بزرگسالی امکانپذیر نیست. به عنوان نمونه حس بینایی را در نظر بگیرید. وقتی به دنیا میآییم دنیا، دنیای سیاه و سفیدی است. مغز بچه به سرعت شروع به یادگیری الگوهایی میکند که از طریق چشم به آن میرسد، ولی تا زمانی که این الگوها توسط شبکههای مغز تشکیل نشوند، تصویر دنیای بیرونی، یک تصویر مبهم و غیرقابل درک است. ساخت الگوها در کنار یادگیری استفاده از چشم، برای تمرکز کردن روی اشیا، به سرعت تواناییِ واضح دیدن را به بچه میدهد. با توجه به انعطاف بسیار بالای مغز بچه، این الگوها با سرعت باورنکردنی ساخته میشود. تقریبا در دوازده ماهگی تصویری که مغز از دنیای بیرون درک میکند، واضح میشود.
حالا مایک مِی را در نظر بگیرید. او در سه سالگی در سانحهای کور شد و چهل سال بعد به وسیله عمل خاصی توانست بیناییاش را به دست بیاورد. وقتی باند روی چشمش را باز کردند، شرایط را اینگونه توصیف کرد:
ویژ ویژ نور بود و بمباران تصاویری که به چشمم میرسید. یه دفعه با سیل اطلاعات تصویری مواجه میشوی. طاقتفرساست.
بعد از چهل سال، قسمتهایی از مغز مایک، که در حقیقت بایستی برای پردازش اطلاعات تصویری مورد استفاده قرار بگیرد، به کارهای دیگری مشغول شدهاند، و اکنون مایک درک درستی از بمباران اطلاعاتی که از طریق چشمانش به او میرسد ندارد. ساخته شدن این الگوهای جدید، زمانبر است، و برای یک مغز بزرگسال، که انعطاف بسیار کمتری نسبت به مغز نوزادان دارد، این موضوع شاید هیچوقت به خوبی و بینقصی من و شمایی که همیشه از نعمت بینایی برخوردار بودهایم، نشود. برای مایک تشخیص تفاوت بین انسانها و درختها و سایهها و سوراخها خیلی سخت بود. همهی اینها برای او چیزهای تاریک در دل یک سفیدیِ برفمانندی بودند. و اکنون بعد از ۱۵ سال، هنوز که هنوز است خواندن حروف روی کاغذ برای مایک سخت است، و نمیتواند حالات چهرهی دیگران (غم و شادی و هیجان و …) را درست درک کند و گاهی مجبور میشود از حس لامسه و شنوایی برای درک آن چیزی که میبیند کمک بگیرد.
نتیجه اینکه مغز کودک، در نهایت بعد از چند سال به چنان مهارتی در بینایی میرسد، که مغز مایک هنوز و بعد از ۱۵ سال تلاش نرسیده است.
اگر موضوع برایتان جالب شد پیشنهاد میکنم که با ایلولا همراه شوید تا نمونه جذاب دیگری را مثال بزنم و در نهایت بگویم که یادگیری مهارت برای بزرگسالانی مثل من و شاید شما، به چه شکل است.
پرفکت پیچ
پرفکت پیچ چیست؟ توانایی تشخیص نتهای موسیقی بدون داشتن مرجع و تنها با گوش دادن به موسیقی. سوال اینجاست که چه کسانی این توانایی را دارند؟ در گذشته باور بر این بود که توانایی تشخیص نتها یک امر خدادادی است؛ استعدادی بسیار نادر. موتسارت خوشبختانه از این استعداد برخوردار بود. او تنها هفت ساله بود که تور خودش به گرد اروپا را آغاز کرد و با استعداد نابش و سن کمش همه را متحیر کرده بود. با این حال توانایی تشخیص نُتها، در آن سن کم، از همه عجیبتر بود.
به نظر میرسید که از هر ده هزار نفر فقط یک نفر از این استعداد برخوردار است. البته تا چند دهه قبل به نظر میرسید که این استعداد خدادادی، چیزی نیست که من و شما بتوانیم دخل و تصرفی در آن داشته باشیم. حتی بین مشهورترین موزیسینهای دنیا هم، پرفکت پیچ، نرمال نبود و خیلیها از این نعمت برخوردار نبودند. حالا شما بچه هفت سالهای را در نظر بگیرید که با آن سن کم، این مهارت را کسب کرده است. مهارتی که شاید بزرگسالهای حرفهای در دنیای موسیقی آرزوی داشتنش را دارند.
نقطه مشترک بین کسانی که از این نعمت برخوردار بودند این بود که آنها یادگیری موسیقی را از سن بسیار کم شروع کرده بودند. آنها در سن ۳ تا پنج سالگی شروع به آموختن کرده بودند. ولی دلیل اینکه سن کم بین آنها مشترک بود چه بود؟ آیا اگر کسی ژنش را داشته باشد، دیگر تفاوتی میکند که در چه سنی آموزش ببیند؟ فقط کافی است که اسم نتها را یاد بگیرد و سپس با تکیه به توانایی ذاتیاش و شنیدن ظرایف و آهنگ آن نت، آن را نامگذاری کند. رابطهی بین داشتن این توانایی و سن کم و در معرض موسیقی بودن چیست؟
نکته بعدی این بود که پرفکت پیچ در بین افرادی از کشورهایی که زبان آهنگینی مثل ماندارین داشتند بیشتر بود. منظورم از زبان آهنگین زبانهایی است که علاوه بر حروف بیصدا و باصدا، کلمات بر اساس آهنگ و تُنشان میتوانند از هم متفاوت باشند. حالا سوالی که پیش میآید این است که آیا افراد این کشورها، از نظر ژنتیکی برتری خاصی به دیگران دارند که درصد بیشتری از آنها از نعمت پرفکت پیچ برخوردارند؟ برای این کار محققان افرادی که اجدادشان و نسلشان به کشورهایی مثل چین با زبان ماندارین میرسید ولی در کشور دیگری بزرگ شده بودند را مورد بررسی قرار دادند. نتیجه؟ به نظر نمیرسید که این افراد، نسبت به عموم برتری خاصی در تشخیص نتها داشته باشند. پس موضوع محدود میشد به افرادی از کشورهایی که زبان مادریشان آهنگین، یا دقیقتر زبان نواختبر، بود و در دل آن زبان بزرگ شده بودند.
تا همین چند سال پیش دانش در خصوص پرفکت پیچ به همینجا ختم میشد. نعمتی نادر که بایستی همراه با آموزش در کودکی باشد تا شکوفا شود. به نظر میرسید که حتی اگر کسی ژنش را داشته باشد ولی در کودکی آموزش کافی ندیده باشد، این نعمت را برای همیشه از دست میدهد.
اما در سال ۲۰۱۴ مدرسه موسیقی Ichionkai در توکیو گزارشی را برای ژورنال علمیِ «روانشناسی موسیقی» یا Psychology of Music ارسال کرده بود. آیاکو سَکاکیبارا، روانشناس ژاپنی، ۲۴ بچه بین ۲ تا ۶ سال را استخدام میکند تا یک پژوهش بینظیر و زیبا را انجام دهد. او به آنها آموزش میدهد تا بتوانند آکوردهای مختلف پیانو را تشخیص دهند. آنها هر روز چهار یا پنج بار به مدت چند دقیقه آموزش میدیدند و آموزش تا جایی ادامه پیدا میکرد که آکوردهایی که آیاکو انتخاب کرده بود را بتوانند تشخیص دهند. یک سری از بچهها دوره را در کمتر از یک سال تمام کردند. دستهی دیگر کمی بیشتر درگیر آموزش شدند و در نهایت حدود یک سال و نیم تحت نظر آیاکو بودند.
بعد از آن آیاکو از آنها برای تشخیص تکی نُتها آزمون گرفت. بعد از اتمام آموزش تمام بچههایی که آیاکو برای این کار انتخاب کرده بود، توانایی تشخیص نتها را پیدا کرده بودند. بله، تمام بچهها به مهارت پرفکت پیچ دست یافته بودند؛ مثل موتسارت خدابیامرز. اگر آمار یک در ده هزار را برای پرفکت پیچ ملاک قرار دهیم، غیرممکن است که تمام بچهها ژن پرفکت پیچ را داشته باشند. پس قضیه چه بوده است؟
به نظر میرسد با مقداری آموزش در سن کم، تمام ما میتوانیم مهارت پرفکت پیچ را داشته باشیم. قضیه موتسارت هم با توجه به سن کمش و تحت آموزش بودنش، به این صورت حل میشود. پدر موتسارت، که خودش نوازنده بود، میخواسته آرزوی دیرینهاش برای بهترین شدن را در بچههایش محقق کند. به صورتی که دختر یازده سالهاش ماریا آنا، در یازده سالگی مثل حرفهایها پیانو میزده است. پدر موتسارت، لیئوپُلد، که اولین کتاب در خصوص توسعه و آموزش موسیقی در کودکان را نوشته بوده با بچههای خود موسیقی کار میکرده. موتسارت معروف، این شانس را داشته که در سن خیلی کم از نعمت آموزش پدرش برخوردار شود و همین موضوع باعث شده تا توانایی تشخیص نتها را پیدا کند.
سوال اینجاست که آیا موتسارت با ژن خاصی به دنیا آمده؟ بله و نه. علم به ما میگوید موتسارت با همان قابلیتهایی به دنیا آمده که تمام بچههای پژوهشِ آیاکو به دنیا آمدهاند. در حقیقت اگر محیطی که در آن بزرگ شده بود، کاری به موسیقی نداشت و پدرش برای آموزش موتسارت کوچک تلاشی نمیکرد، احتمالا موتسارت هم مثل من و احتمالا شما از این نعمت برخوردار نبود. ولی آن مغز بیاندازه انعطافپذیر بچهها، آن قابلیتی است که نه فقط موتسارت که تقریبا تمام بچهها با آن به دنیا میآیند و قرار گرفتن در معرض آموزش میتواند توانایی تشخیص ظریفترین صداها را به مغز بدهد. تواناییِ که با خشکتر شدن مغز، در دسترس بزرگسالان نخواهد بود.
تکلیف بزرگسالان چیست؟
اگر از ۲۵ سالگی رد کردهاید، شاید با خودتان بگویید که «تکلیف من چیست؟» اگر مغز من، به اندازه بچهها توانایی تطبیق با اطلاعات ورودی جدید برای یادگیری مهارتها را نداشته باشد، تکلیف یادگیری در سنین بالا چه میشود؟
مشاهدات علمی شما را ناامید نخواهد کرد چرا که طبیعت راه چاره را در مغز من و شما قرار داده است. دکتر هوبرمن به این موضوع اشاره میکند که تمرکز به عنوان عنصر اصلی یادگیری در بزرگسالی میتواند مغز ما را قادر به یادگیری تا آخر عمر کند. برای یک بچه ۵ ساله، یادگیری نیاز زیادی به توجه ندارد. به عبارتی مغز بچه آنقدر منعطف است که حتی به صورت منفعل هم یاد میگیرد، بدون اینکه نیازی داشته باشد که عزمش را جزم کند و تمام حواسش را به محیط برای یاد گرفتن بدهد. برای بزرگسالان، کمبود انعطاف با افزایش تمرکز جبران میشود. از قضا این اتفاق میمون و مبارکی است چرا که با وجود منابع بیشمار اطلاعات، که این روزها بیشتر از هر وقت دیگری احاطهمان کرده، فیلتر شدن اطلاعات بدردنخور، مزیت بزرگی محسوب میشود. به عبارت سادهتر یادگیری برای مغز بزرگسال، مثل به دست گرفتن یک چراغقوه، در اتاق تاریک است. تمرکز شما، مانند مسیر نور چراغقوه، در دست شماست، و شما میتوانید انتخاب کنید که چه چیزی را میخواهید یاد بگیرید، بدون اینکه اطلاعات زائد محیط هزینه و عوارضی برایتان ایجاد کنند.
وقتی تمرکزتان را به مواد آموزشی بدهید، مغز با آزاد کردن یک سری مواد شیمیایی، سلولهای عصبی مرتبط با آن شبکه را علامتگذاری میکند، و بعد از یک خواب خوب تمام موارد علامتگذاری شده در مغزتان ثبت میشود. پس مهمترین جزء یادگیری در بزرگسالی، توجه و تمرکز شماست. البته این نکته را در نظر داشته باشید که شبکههای اجتماعی، توجه ما را ریز ریز کردهاند. بد نیست با آسیبهای این شبکهها آشنا شوید و تلاش کنید این عنصر باارزش، اما از دست رفته را، پس بگیرید.
اما شاید باز حسرتِ مغزِ منعطف کودکان را بخورید. اجازه دهید کمی تسکینتان دهم. اول از همه به خاطر داشته باشید که با وجود اینکه انعطافپذیری مغز کم میشود، اما همچنان منعطف باقی میماند و قابلیت یادگیری هیچگاه از مغز گرفته نمیشود. در ثانی، مغز یک بزرگسال، پربازدهتر و سریعتر از یک مغز جوان کار میکند. مسیرها و شبکههایی که در مغز یک بزرگسال تشکیل شده، با توجه به اینکه به کرات پا خوردهاند بسیار سریعتر عمل میکنند. از طرفی برای یک مغز بزرگسال، دوری از تصمیمات هیجانی به مراتب سادهتر است و یک بزرگسال کنترل بهتری روی رفتارها و اعمال خودش دارد. برای من و شمای ۱۲ ساله، نشستن و درس خواندن سخت بود، چرا که مغز منعطف ما قادر نبود وسوسه بازی را کنترل کند و سر درس بنشیند. این موضوع در بزرگسالی، با توجه به مایِلینِیْشن سلولهای عصبی و مسیرهای آنها، بسیار سادهتر خواهد بود.
درست است که با بزرگتر شدن، پتانسیل یادگیری یک سری از مهارتها را از دست میدهیم، اما با توجه به کنترل بهتر روی رفتارهایمان، میتوانیم تمرکز خودمان را معطوف آن چیزی کنیم، که مشتاق یادگیریاش هستیم، و تا مرز استادی پیش برویم. در خصوص نحوه یادگیری، پیشتر در ایلولا گفتهایم، و در کتاب یادگیری هوشمندانه تکنیکهایی برای این منظور آموزش دادهایم، اما باز هم با ایلولا همراه باشید چرا که این موضوع مورد علاقهی ما، هنوز جا برای کار زیاد دارد و نوشتههای بیشتری از این دست در راه خواهد بود.
مطالب بیشتر:
www.ilola.ir | بعد از خواندن این پست، مغز شما، مغز سابق نخواهد بود!
www.ilola.ir | یادگیری و پشتکار
www.ilola.ir | یادگیری و انعطافپذیری مغز
www.ilola.ir | انعطافپذیری مغز
Peak | Introduction: The Gift by Anders Ericsson
www.parents.com | Guide to Baby Vision and Hearing
The Brain | I was blind but now I see by David Eagleman
سلام
بابت مقالات فوق العاده و جامعتون ازتون بی نهایت ممنونم .
نمیدونم با هدف ایلولا همراهی داشته باشه یا نه ولی اگه ممکنه در باره خطای تایید طلبی هم صحبت کنید خیلی فلج کننده است کارهایت رو بر اساس جلب نظر یا رضایت شخص دیگه ای تنظیم کنی . ممنون
سلام. خیلی ممنونم از حسن نظرتون.
حتی خودمم درست خاطرم نیست ولی فکر کنم روی ایلولا نوشته در خصوصش دارم. با همه اینها چشم. سعی میکنم.
سلام به شما ، تشکر میکنم بابت مقاله ی جدید . در ساعت دو نیمه شب در حالت بی خوابی به این فکر میکردم که این حجم از عدم تمرکز رو چه کنم . میخوام وارد شبکه های اجتماعی نشم ولی برام ابزاری هست که چند دقیقه ای احساسات اضطراب و بی قراریم رو نادیده بگیرم . اضطرابی که ناشی از مشکلات خانواده و شاید به نتیجه نرسیدن هدفم هست .گرچه فقط گاهی بهم دست میده ولی کاملا متوجه کم شدن عدم تمرکز شده م کاملا متوجه شدم کودک سالهای پیش نیستم …فردی ام پر از داده های خواسته و ناخواسته
سلام. ممنونم.
کاملا صحبتهاتون قابل درکه. با وجود اینکه میدونیم اون طرف جاده چی داره انتظارمون رو میکشه، ولی گاهی خیلی سخته که گوشی رو به هوای همین شبکهها باز نکنیم.
سلام ایمان جان
نمیشه مقالاتت رو بخونم و تحسینت نکنم
از موقعی که از ایلولا رفتی کلا مهارت یادگیری رو گذاشتم کنار 🙁
اما دوباره شروع کردم
سلام علی جان. لطف شما همیشه شامل حال من شده. خوشحالم که دوباره شروع کردی. قصد نوشتن یه مطلب در خصوص مزیتهایی یادگیری در کل طول عمر رو دارم. اگه خوب در بیاد حتما منتشرش میکنم.