میتوانید از محتویات این باکس بگذرید و یکراست به سراغ نوشته اصلی بروید. قبل از خرید اشتراک وفاداری، مزایای آن را از طریق این پیوند مشاهده کنید. لطفا تنها بعد از خواندن «مزایای خرید اشتراک» اقدام به خرید کنید.
اگر نوشتههای من را در ایلولا و کانال تلگرام لعنتی دنبال کرده باشید، شاید فکر کنید که من مخالف هرگونه لذت و کامیابی لحظهای هستم. به هر حال دائم از اهمیت کامیابیهای بلندمدت میگویم و به نظرْ لذتهای لحظهای را غولِ بیشاخ و دمی میدانم که باید از آن ترسید.
اگر مغز ما به روشی سیمپیچی شده است که به دنبال کامیابیهای کوتاهمدت باشد، چرا بایستی با او مقابله کنیم؟ اگر با باز کردن اینستاگرام، سیستم پاداشدهی فعال میشود، چرا باید از آن گذشت؟ اگر این غریزه در ما وجود دارد، چرا باید روبرویش ایستاد؟ مگر همین سیستم در مغز بسیاری از جانداران دیگر وجود ندارد؟ چرا آنها همدیگر را برای تحریک این بخش از مغز حذر نمیکنند؟
سوالات بالا، همه پرسشهای به جایی هستند. اگر قرار باشد زندگی کنیم، بایستی که لحظه را دریابیم، و اگر قرار باشد در لحظه لذت ببریم پس بایستی به لذتهای لحظهای نیز بها بدهیم. اما یک مشکل کوچک وجود دارد و آن اینکه: تحریکِ بیوقفه قسمت پاداشدهی مغز (قسمت تحتانی استریاتوم) ما را به سمت اعتیاد و افسردگی میکشاند. از بد ماجرا، این قسمت پاداشدهی از جمله جاهایی است که اگر کنترلش را در دست نگیریم، سریع افسار پاره میکند. این موضوع در همهی حیوانات مشترک است ولی برای ما انسانها، به خصوص در چند قرن اخیر، به خاطر تفاوتهای محیط، مشکلساز شده است.
قبل از اینکه مثالی بزنم، میخواهم شما را با سه بخش از مغز آشنا کنم که در تصمیمگیریهای ما تعیینکننده هستند: ۱) قشر پیشپیشانی (به فکر سعادت ما در بلندمدت)، ۲) هسته اکومبنس (قسمت تحتانی استریاتوم که مسئول حس خوش و پاداشهای کوتاه مدت است) و ۳) قسمت فوقانی استریاتوم که مسئول عادتهای ماست. بخش اول، تنها بخشی است که منطق سرش میشود و به فکر سعادت ما در بلندمدت است. دو بخش دیگر در خدمت وسوسههای ما قرار دارند و به آنها پاسخ میدهند؛ جدای از اینکه این وسوسهها به نفع ما باشند یا به ضرر. خلاصه که دو بخش آخر شعور سرشان نمیشود و هر کاری میکنند تا شما تحریکشان کنید و در نهایت باعث به وجود آمدن حس خوش یا از بین رفتن اضطراب شود (حالا با هر محرکی که بشود فرقی ندارد؛ حتی اگر این محرک، مادهی ویرانکنندهای مثل هروئین باشد).
به سراغ مثال و دلیل تاثیر محیط روی لذتهای لحظهای برویم. غذا، برای یک حیوان همیشه در دسترس نیست، پس وقتی چیزی برای خوردن پیدا میکند، بهتر است که خودش را تا جایی که امکان دارد سیر کند. به عبارتی به لذت لحظهایِ خوردن تا جایی که میشود بها بدهد و غذا نوش جان کند. برای انسان چه؟ این روزها غذا همیشه در دسترس ماست، و اگر بخواهیم به این لذت لحظهای (یعنی خوردن) دائم بها بدهیم و خودمان را مهمان انواع خوردنیهای چرب و شیرین کنیم که مسلما لذتبخشتر هستند، چیزی نمیگذرد که با عوارض آن دست به گریبان میشویم. از طرفی، با تکرار آن، لذت اولیهاش از دست میرود و انجام آن کار به قسمت فوقانی استریاتوم که مسئول عادتهای ماست سپرده میشود. به عبارتی کمکم احساس میکنیم که مجبور هستیم بخوریم، بدون اینکه دیگر از آن لذت لحظهای هم خبری باشد. کم کم عوارض آن پرخوریها هویدا و بیشتر میشود.
این موضوع را میتوانیم به سایر بخشهای زندگی نیز تعمیم دهیم. این وسوسهها در تمام قسمتهای زندگی وجود دارد. از خوردنیها گرفته، تا موارد غیرقابل لمس مثل چک کردن ایمیل و باز کردن اینستاگرام و غیره. همهی آنها با لذتهای لحظهای شروع میشود، تبدیل به عادت میشود و در نهایت نهتنها ما را به خود وابسته میکنند بلکه لذت خاصی هم از انجامشان نمیبریم، با این حال احساس میکنیم که نمیتوانیم آنها را کنار بگذاریم.
چطور با وسوسهها مقابله کنیم
سادهترین پاسخی که میتوانم به شما بدهم این است: شما اغلب نمیتوانید با وسوسهها مقابله کنید. قسمتهایی از مغز که مسئول تصمیمگیریهای ما هستند، معمولا در پاسخ به وسوسهها آسیبپذیر میشوند. کافیست که کمی تحت فشار روانی قرار بگیرید، یا خسته باشید، تا قسمتی که مسئول پاسخدهی و اجتناب از انجامِ کار وسوسهبرانگیز است، به مرخصی برود و تصمیمگیری به قسمتهای بیشعور مغز واگذار شود.
از بد ماجرا هرچقدر به وسوسهها بیشتر پاسخ مثبت بدهید، قدرتشان افزایش پیدا میکند و کار برای قسمت منطق مغز دشوارتر میشود.
وقتی وسوسهی خاصی را آنقدر تکرار کردید که تبدیل به عادت شد، کمترین محرکْ شما را بیاختیار داخل حلقهای قرار میدهد که انتهایش رسیدن به آن خواستهی دمدستی است. وقتی معتادِ آن وسوسه شوید، احتمال افسردگی و دلمردگیتان افزایش پیدا میکند و در یک حلقهی نامیمون، افسردگی و اعتیاد یکدیگر را آنقدر تغذیه میکنند که کار به جاهای خطرناکی مثل سیر شدن از زندگی و خودکشی میرسد.
هر کدام از ما با قابلیتهایی به دنیا آمدهایم و در محیطهایِ خاصِ خودمان پرورش داده شدهایم. بعضی از ما توان بیشتری برای مقابله با وسوسهها داریم و برخی توان کمتر، ولی همهی ما با تکرار بیرویهی یک وسوسه، دیر یا زود معتاد آن میشویم. یک نفر بعد از یک نخ سیگار، تا ابد وسوسهی سیگار را با خود دارد و یک نفر بعد از شش ماه سیگار کشیدن به آن دچار میشود. اینکه روی این طیف شما کجا هستید اهمیت ندارد، اما مهم است بدانید که هرچقدر هم نسبت به وسوسهها به نظر مصون باشید، در نهایت تکرار آنها، عادت و اعتیاد به همراه دارد.
بهترین راه برای رهایی از وسوسهها، دوری کردن از آنهاست. اعتیاد به خوردن دارید؟ غذای زیادی دم دستتان نباشد. مواد اولیهی آشپزخانه را طوری تهیه کنید که لازم باشد یکی دو ساعت برای آماده کردن غذا وقت بگذارید. غذاهای آماده و سریع، مثل پیتزای آماده، شکلات، هله هوله و… را کلا کنار بگذارید. اعتیاد به سیگار کشیدن دارید؟ سیگار نخرید و دم دست نگذارید. اعتیاد به برنامههای موبایلی دارید؟ موبایلتان را عوض کنید و یک گوشی ساده دستتان بگیرید.
پس لذتهای لحظهای چه میشود؟
لذتهای لحظهای، اغلب دُور بسیار جالبی دارند: خواستن ← به دست آوردن ← پشیمانی. یکی از عادتهای بد مغز ما تمرکز روی گرفتنِ پاداش و سپس حس از دست دادن است. چیزی را میخواهیم، حتی اگر دوستش نداشته باشیم. این خواهش را عوامل بسیار زیادی، مثل حس «تاسف از نداشتن»، حس «ترسِ از دست دادن» و… تغذیه میکنند. تصورِ به دست آوردن آن چیزی که خواستارش شدهایم، شروع به تحریک قسمتهایی از مغز میکند که در نهایت ما را به سمت انجام «کار» سوق میدهد. «خواهش» و «انجام کار» با فعال کردن سیستم پاداشدهی، ما را به «آن چیز» میرساند. وقتی رسیدیم، سیستم غیرفعال میشود و حس «از دست دادن» و در نهایت تأسف و پشیمانی غالب میشود. به عبارتی، در بسیاری از موارد، لذت در تصورِ رسیدن به آن چیزی است که خواستارش شدهایم و به محضی که آن را به دست آوردیم، شروع به فروکش کردن میکند.
حس پشیمانی، به خودی خود تنشزا است. تنش، فشار روانی به ما وارد میکند و فشار روانی، اختیار را از قشر پیشپیشانی گرفته و ما را بندهی قسمتهای بیشعورتر مغز میکند. نهایتش میشود وا دادن به لذتهای لحظهای که پشیمانی و سرخوردگی با خود به همراه دارند.
اما اگر بتوانیم تعادل را برقرار کنیم اوضاع جور دیگری رقم خواهد خورد. چطور؟ مسیرهای دوپامین به قسمتهای باشعورتر مغز هم ختم میشود. همچنین پیامرسانهایی که حس خوب را القا میکنند، به دوپامین ختم نمیشوند و میتوانند محرک سالمی برای خوشی ما باشند. هرچقدر تکیه ما بر قسمتی از مغز بیشتر شود، آن قسمت نسبت به تحریکها حساستر شده و راحتتر فعال میشود. به عبارتی، هرچقدر ما از قسمتهای باشعورتر مغز کار بکشیم، آنها در گرفتن تصمیم نهایی قدرتمندتر میشوند و همین امر میتواند به سعادت در بلندمدت کمک کند.
حالا میخواهم با مثالی به شما نشان دهم که چطور میتوانیم با استفاده از لذت آنی، قدمی در جهت سعادت در بلندمدت برداریم.
بدون شک، یکی از شدیدترین و ملموسترین لذتهایی که هر کسی میتواند تجربه کند، لذت جنسی است. حس سرخوشی و به قولی نشئهکنندهی آن با کمتر لذتی قابل قیاس است. به هر حال میتوان با اطمینان گفت که هیچ کسی نیست که اسیر وسوسهی آن نشده باشد. حالا دو سناریو مختلف را با هم مرور میکنیم تا به شما نشان دهم چطور میشود از یک لذت لحظهای، از طرفی به اضطراب و از طرف دیگر به حس آرامشی عمیق و معنی در زندگی رسید.
در سناریوی اول، آقای ایکس، یک شخص بیبند و بار است که به هر طریقی خواهشهای جنسی خود را برآورده میکند. او اسیر وسوسهی لذتهای جنسی شده، و به هر بهانهای میخواهد که عطش آن را سیراب کند. آقای ایکس وارد رابطههای مختلف میشود و بدون اینکه به عمق رابطه کاری داشته باشد، تنها با این هدف مسائل را جلو میبرد که به ارضاء جنسی برسد. ابتدا، هیجانِ این وسوسه، کور کننده است و هر کسی را اغوا میکند ولی به مرور، مانند هر وسوسهی دیگر، اختیار آن از قسمت تحتانی استریاتوم به قسمت فوقانی واگذار میشود. به عبارتی، لذت اولیهی آن از بین میرود، و به یک عادت تبدیل میشود. ولی چطور؟ در مطالعهای مشخص شد، زمانی که ما به چیزی عادت میکنیم، دیگر کیفیت اهمیت ندارد، بلکه فقط میخواهیم که آن را انجام دهیم. به عبارتی، ما از انجام عادتها دیگر لذت خاصی نمیبریم ولی مغز ما تمایل شدیدی دارد که به سراغ عادتهایش برود. +
آقای ایکس رابطهی احساسیِ معنیداری با هیچکسی نساخته است و حالا لذت جنسی سابق را نیز تجربه نمیکند. با هر فشار و تنش روانی، مقداری دوپامین در قسمت فوقانی استریاتوم ترشح میشود و عادتهای آقای ایکس را تحریک میکند. اینجا آقای ایکس بیاختیار به سمت وسوسههایش سوق داده میشود. به عنوان نمونه احساس میکند که مجبور است رابطهی جنسی برقرار کند تا از بار آن فشار بکاهد. در یک حلقهای که اضطراب و وسوسهها یکدیگر را تغذیه میکنند گیر میافتد. از طرفی او وارد حلقهی خواستن ← به دست آوردن ← پشیمانی میشود. پشیمانی با خود اضطراب به همراه میآورد و در نهایت روز از نو روزی از نو.
این لذت لحظهای برای آقای ایکس مُرده است. نه مغزش مثل اوایل به آن لذت پاسخ میدهد، نه میتواند که آن را از سرش بیندازد (چون ترک عادت واقعا موجب مرض است) و از طرفی مدام به اضطرابش اضافه میشود چون اسیرِ آن وسوسه شده است.
حالا به سراغ سناریوی دوم برویم. خانم وای، با شخصی وارد رابطهی بلندمدت شده است. هر بار که با شوهرش رابطهی جنسی برقرار میکند، خودش و شریکش در آسیبپذیرترین حالت ممکن قرار میگیرند. قرار گرفتن در این حالت باعث محکمتر شدن پیوندشان و عمیقتر شدن اعتمادشان میشود (ترشح آکسیتوسین در مغز). حلقهای که در این رابطهی جنسی ساخته میشود، کمی با سناریوی اول متفاوت است: خواستن ← به دست آوردن ← تجربهی لذتی عمیق از اعتماد و مورد اعتماد قرار گرفتن.
نشان دادن آسیبپذیری به کسی که قابل اعتماد است در هر دو طرف باعث به وجود آمدن حس خوشی میشود که آن پشیمانی را محو میکند و به جاش لذتی عمیق از پیوند و اعتماد میان دو انسان را جایگزین میکند.
ولی کار به اینجا ختم نمیشود و قسمت دیگری وارد بازی میشود: هدف! بدونِ شک در یک رابطهی احساسی، یکی از اهداف هر کدام از طرفین رابطه، شاد و خوشحال کردن شریک عاطفیاش است. بعد از معاشقه، این هدف را کسب میکنیم. حس سرخوشی که از دستیابی به هدف در ما شکل میگیرد، با حس سرخوشی که از مصرف مواد به دست میآوریم بسیار متفاوت است: اولی سازنده و دومی مخرب است. ولی چرا سازنده است؟ چون این حس را ما «کسب» کردهایم. «تلاش» و «به دست آوردن» در اینجا نکتهی کلیدی است. معمولا، نمیتوانیم، دوپامین را به این روش «هایجک» کنیم و مورد سوءاستفاده قرار دهیم، چرا که برخلاف وسوسههای دمِ دستیِ دیگر، رسیدن به هدف تلاش میخواهد.
در سناریوی دوم عطش غریزیمان برای پیوند با همنوع به بهترین شکل خود سیراب میشود. در این سناریو، اگر دوپامین آزاد شده در VTA باعث بالا رفتن سطح آن در قشر پیشپیشانی شود، به مرور نفع بزرگ دیگری نیز خواهیم بُرد: از خطر تصمیمات هیجانی که از فاکتورهای اعتیاد است به شدت کاسته میشود. +
برای خانم وای لذتهای لحظهای و کامیابیهای کوتاهمدت، باعث دستاوردی بلندمدت میشود: تشکیل و استحکام رابطهای معنیدار و عزیز! به عنوان موجوداتی اجتماعی، هيچکدام از ما صد درصد مستقل نیستیم و همه به همنوعان خود وابستگی متقابل داریم. از طرفی یکی از مهمترین فاکتورهای سعادت برای یک انسان، رابطههای عمیق و درست و حسابی اوست. به این صورت و با استفاده از لذتی لحظهای، ما چیزی را به دست میآوریم که میتواند وزنهای سنگینی در کفهی ترازوی خوب زیستنمان باشد.
میبینید که لذتهای لحظهای همیشه چیز بدی نیست و برعکس اگر آگاهانه تصمیم بگیریم و از خودمان شناخت کافی داشته باشیم، این لذتها میتوانند در خدمت سعادت ما در بلندمدت نیز باشند. این مثال، تنها یک نمونه از مواردی است که میتوانید با کنترل لذتهای لحظهای، در کنار حس خوب کوتاه مدت، به زندگی خود معنای عمیقتری دهید. نکتهی کلیدی: تلاش برای کسب کردن این لذت به جای وا دادن مستمر به لذتهای دمدستی.
به هر حال مغزِ خوشحال تمایل دارد که روی اهداف و دستیابیهای کوتاهمدت تمرکز کند و اگر نتوانیم آن را در جهت درست راهنمایی کنیم، به ما ضربه خواهد زد. با همهی اینها اگر اهداف کوتاهمدت را به صورتی پشت سر هم بچینیم که در نهایت به هدف بلندمدت ختم شود، با یک تیر، دو نشان را زدهایم.
یکی از راههای آن، شکستنِ اهداف بلندمدت، به هدفهای کوتاهمدت است. به سراغ مثال دیگری برویم. فرض کنید که میخواهید ۱۵ کیلو طی ۶ ماه کم کنید. هدفْ بلندمدت است و مطابق میل مغز خوشحال ما نیست. چه کار میکنیم؟ هدف را به دورههای یک هفتهای میشکنیم. یعنی به جایی اینکه هدفمان ۱۵ کیلو طی شش ماه باشد، هدف را یک کیلو برای یک هفته در نظر میگیریم.
در این حالت، به مانند سناریوی دوم ما با انگیزه شروع میکنیم و میخواهیم، سپس تلاش میکنیم که به دست بیاوریم. با هر کامیابی، در آخر هفته، قشر پیشپیشانی وارد عمل میشود و به ما پاداش و انگیزهی لازم را برای زدنِ هدف دوم (هفته دوم) میدهد.
این نوع شکستنها را میتوانید برای تمام اهداف بلندمدت زندگی خودتان پیاده کنید.
مطالب بیشتر و منابع:
فصل ۱۵ کتاب «چه چیزی مغزت را خوشحال میکند و چرا باید خلافش عمل کنی» | the happy brain tends to focus on the short term
سلام وقت بخیر سپاس از مقاله خوب شما. من توی منابع اسم اون کتابی که نوشته بودین رو سرچ کردم اما پیداش نکردم میشه دوباره بررسی کنین که اسمش چی بوده
سلام آقای امینی من چندین ساله، دغدغه پاسخ دادن به نیازهای اطرافیانم رو دارم و اولویتم رو اخلاق مدار مداری و خدمت میزارم این موضوع باعث شده هیچ وقت از زندگی لذت نبرم چون تا اومدم برای خودم لذتی تفریحی و نشاطی بزارم سروکله کسی که به کمک نیاز داره پیدا میشه و وجدانم نمیزاره ردش کنم نه بخاطر اینکه رودربایستی کنم نه حتی اگه کمک هام رو مخفیانه انجام میدم که غرور فرد شکسته نشه و عزتش حفظ بشه و به مثلا تا خواستم خریدی ضروری برای خودم انجام بدم از خانواده تا دوست ، غریبه و … پیدا میشن که به اون پول نیاز دارن اینطور موقعیت ها من با خودم میگم اخلاقی نیست که خودخواه باشم و به نیاز خودم پاسخ بدم یا مثلا خودم کارهای ضروری دارم ولی به خودم واجب میدونم که داوطلبانه و بدون درخواست فرد کمک کنم
خلاصه من هیچ وقت برای خودم وقت نزاشتم، خودم رو از همه لذت ها محروم کردم که وقتی واقعا سالهاس طعم لذت بردن رو فراموش کردم
در نتیجه سالهاست از زندگی سرد شدم
چون لذت برای من با خدمت کردن منافات داره
ظاهرا آدم هایی که بی تفاوت هستن نسبت بهم و فقط به فکر لذت بردن و برآورده کردن آرزوهای خود هستن لذت رو تحربه می کنن
اما آدم هایی که به نسبت به هم مسئول هستن همیشه دردمند هستن چون درد دیگری رو درد خود نیاز دیگری رو نیاز خود و … می دونن بنابراین آدم های مسئول و بیدار همیشه چون غالبا درد دارن نمی تونن لذت رو تحربه کنن
آقای امینی اگه تمایل داشتید نظرتون رو بگید
سلام
اگه انسانها رو از نظر بخشندگی نسبت به دیگران، روی یه طیف در نظر بگیریم، یه سری مثل شما انتهای یک طرف این طیف و درصد زیادی از مردم (به خصوص در این چند سال اخیر) در انتهای طرفِ دیگهی این طیف قرار دارند. دو تا نکته در خصوص شما به نظرم میرسه که عرض میکنم.
اول از همه، این رو بگم که آدمهایی مثل شما باعث شدند که بشر از دل جنگلها بیرون بیاد و بتونه جامعههای بزرگ و پیچیده تشکیل بده. و آدمهایی مثل شما هستند که این دنیا رو جای بهتر و قشنگتری برای زندگی کردند. نگاه کردن به گذشتهی انسانهایی مثل شما، حتی امیدِ زندگی کردن رو توی دل بقیه هم میکاره. به نظرم به خودتون افتخار کنید.
نکته دوم اینه که تحقیقاتی که اریک بارکر توی کتاب گم کردن سوراخ دعا بهش اشاره میکنه، میگه که افراد بخشنده مثل شما که بیشتر از اینکه از دیگران دریافت کنند، به دیگران و اطرافیانشون میبخشند، روی طیف موفقیت، هم ابتدا و هم انتهای اون قرار دارند. کلا انسانهای بخشنده، از نظر موفقیت، شاید در نظر اول موفق به نظر نیان، ولی با توجه به رفتارشون، اعتمادی رو توی دل بقیه ایجاد میکنند، که به مرور باعث میشه موقعیتهایی رو به دست بیارن، که برای دیگران وجود نداره. فرض کنید، یکی از اینهایی که شما صادقانه بهش کمک کردید، در آینده موقعیت خوبی پیدا کنه. حالا این فرد، به دنبال یه انسان قابل اعتماد برای جایگاه شغلی حساسی میگرده. فکر میکنید، چه کسایی اول از همه به ذهنش میاد؟ افرادی شبیه به شما، قابل اعتماد و دلسوز.
به همین خاطره که افرادی مثل شما، توی بلندمدت موفقتر از بقیه هستند. این مثال در خصوص شغل و موفقیت شغلی بود، اما قابل تعمیم به بقیه موقعیتهای زندگی هم هست.
اما. اینجا یه اما داره که دوست دارم اون رو هم باهتون در میون بذارم. فرض کنید که هدف من از زندگی، خدمت کردن به دیگران باشه. حالا اگه ما خودمون رو مثل یه ماشین حمل کمکهای انساندوستانه در نظر بگیریم که در راستای هدفمون حرکت میکنیم، باید این رو در نظر داشته باشیم که اگه به این ماشین نرسیم، تایرهاش رو مدام بررسی و تعویض نکنیم، بنزین نزنیم، و کلا مراقب این ماشین نباشیم، توی جاده خواهیم موند و حتی به هدف اولیهمون که کمک کردن به دیگران هست نمیرسیم. این ماشین باید حرکت کنه تا ما رو به هدفمون برسونه.
شما اگه به خودت کمک کنی، این خودخواهی نیست، بلکه این کمک، برای انسانی مثل شما، مثل کمک به بقیه ارزشمنده. حتی از دید ناظر بیرونی هم ارزشمنده. خودتون رو یه دوستی در نظر بگیرید، که گاهی نیاز به کمک، دلسوزی و حمایتتون داره. به خودتون برسید، حتی اگه زندگیتون در کمک کردن به دیگران معنی میشه به خودتون برسید، چون دنیا برای قشنگتر بودن به انسانهایی مثل شما احتیاج داره.
به نظرم متن جالبی بود و از خوندنش لذت بردم. اما سه سوال دارم که شاید بخاطر این هست که متن رو خوب متوجه نشده ام. ۱) چطور میشه که در نوع اول لذت آنی دوپامین در استراتوم ترشح میشه ولی در نوع دوم در ونترال تگمنتون اریا؟ یعنی چه تفاوتی در این وروردی ها که ما هر دو را لذت آنی میپنداریم وجود داره که باعث میشه نتیجه اشون متفاوت باشه؟ ۲) آیا همین حلقه گم شده سوال اول تلاش خودآگاهانه نیست؟ یعنی در سناریوی اول که در متن بود جریان خواستن و برآورده شدن هست ولی در سناریوی دوم خواستن تلاش آگاهانه و بعد برآورده شدن هست؟ ۳) یک سوال هم دارم در باره احساس شرم و بد بعد از سناریوی اول. این احساس پشیمانی لزوما تنها بخاطر ترشح دوپامین در استاتوم تحتانی است؟ یا بخاطر برداشت ما از اینکه اون کار درست نیست هست؟ یا بخاطر این هست که ما بخاطر تکرار این کار دوپامین بیشتر میخوایم اما دوپامین به اندازه کافی ترشح نمیشه و ما سرخورده میشیم؟
سلام. اول از همه بگم که مغز ما خیلی پیچیدهست و اون چیزی که من در اینجا به اشتراک میگذارم حاصل مطالعاتم از آخرین نتایج علمیه که میتونه به سرعت تغییر کنه.
در خصوص سوال اول باید عرض کنم که دوپامین بیشتر از اینکه هورمون لذت باشه، هورمونی برای دنبال کردن و تمناهایی است که در دنیای بیرون وجود دارد. وقتی من گرسنه میشم، تمنای غذا باعث ترشح دوپامین و ترغیب من برای خوردن میشه. اینکه چرا ترشح دوپامین از طریق مدارهای مختلف مغزی در نتیجه تفاوت ایجاد میکنه به این دلیل هست که از یه سری از این مدارها سوءاستفاده میکنیم. پستهای اینستاگرام تمومی نداره، و برعکس اون لذتهایی که نیاز به تلاش داره، نیاز به عرق ریختن داره. این آسیبپذیری این مدارها، که دنیای امروز برای ما مهیا کرده، دلیل تفاوت هست. شما در حقیقت نمیتونید دوپامینی که از طریق تلاش به دست میاد رو هایجک کنید و ازش سوء استفاده کنید.
در خصوص سوال دوم باید عرض کنم که بحث خودآگاهی اونقدر پیچیدهست که الان نمیدونم اگه به این معادله وارد بشه چی میشه. یعنی نقطه سفید و سیاهی نیست که قابل تشخیص باشه.
و اما سوال سوم. این موضوع رو تازه متوجه شدم، و مطمئن نبودم که دلیل این حس بدِ بعد از رسیدن به خواسته چیه. یه سری مدارهای مغزی، وقتی دوپامین ترشح میشه، تقریبا بلافاصله یه سری مواد شیمیایی قرینه رو ترشح میکنند که درست معادل درد هست. این درد، خودش رو به صورت خواستن بیشتر نشون میده. اولش خیلی نامحسوس هست ولی به مرور پررنگتر میشه. برای یه نمونه معتادهای کوکائین رو در نظر بگیرید. میزان لذت از مواد، اونقدر به درد میچربه که حد نداره ولی به مرور زمان حس درد ، که در ادامه حتی میتونه به صورت فیزیکی هم احساس بشه، اونقدر قدرت پیدا میکنه که یک معتاد به هر دری میزنه که به مواد برسه و هر بار حس لذت کمرنگتر میشه.
در اصل دوپامین ما رو به حرکت میاندازه. ما حرکت میکنیم برای رسیدن به اون چیزی که تمناش رو پیدا کردیم. به اون که رسیدم، واکنش قرینه دوپامین ظاهر میشه و ما رو مجاب برای حرکت در مسیری میکنه که باعث ترشح دوپامین بشه. بخشی از این رسیدن و خواستن دوباره (نه لزوما همون چیز) که به واسطه واکنش قرینه دوپامین به وجود میاد، احتمالا همون حس پشیمانی هست. و این چرخه دوباره تکرار میشه.
میشه درباره لذت های لحظه ای درس خواندن توضیح بدین
خیلی ممنوووووون .
یعنی ما نباید کلا لذت های لحظه ای داشته باشیم ؟؟ .
مثلا رفتن به کافی شاپ . خوردن قهوه در باران لذت های لحظه ای بی ضرر هستن
میشه درباره لذت های لحظه ای درس خواندن توضیح بدین .
مممممنون
ببینید، اگه شما برای درس خوندنتون یه برنامهریزی کنید، و هدفهای قابل دسترس و کوچیک براش در نظر بگیرید، میتونید ضمن تحریک قسمتهای مغز که مرتبط با لذتهای لحظهای هستند، به هدف بلندمدت (پیشرفت علمی) برسید.
سلام. من به هیچوجه نگفتم که لذتهای لحظهای رو حذف کنیم. حرف من اینه که هدفمند لذت ببریم. یه جورایی این لذتهای لحظهای در خدمت خوب زیستنمون باشه.
مثلا رفتن به کافی شاپ خوبه. از اتفاق میتونه در خدمت هدف بلندمدتی قرار بگیره. من خیلیها را میشناسم که کارهاشون رو توی کافیشاپ انجام میدن. در کنار لذت لحظهای رفتن به کافیشاپ، کارهایی که مرتبط با سعادتشون در بلندمدت هست رو انجام میدن.
از یه طرف، لذتهای لحظهای اگه تبدیل به اعتیاد بشه، میتونه رو در روی سعادت قرار بگیره. در حالت کلی، به نظر من، زندگی بدون این لذتها، تا حدود خیلی زیادی معنیش رو از دست میده. پس من ابدا فکر نمیکنم که باید حذف بشن.
سلام آقای امینی، بی نهایت بابت این مطلب مفید ازتون ممنونم. یه سوال برای من پیش اومد، اونجایی که نوشته بودین « ترک عادت واقعا موجب مرض است» واقعا اینطوره؟ و دلیلش چیه؟
سلام و ممنونم.
وقتی عادتی ساخته میشه، مسیرهای عصبی مرتبط با اون عادت زاییده میشن. مسیرهای عصبی که زاییده میشن، و در اثر تکرار (عادت) پررنگتر میشن، به راحتی پاک نمیشن (یعنی در حقیقت شاید کمرنگ بشن، اما پاک نمیشن). معمولا یه عادت رو نمیشه همینجوری دور انداخت و کمرنگش کرد، چون انجام ندادنش باعث تمنای ذهنی و روانی میشه. به خصوص اگه عادت جوری باشه که نشانههاش به سراغمون بیاد. این نشانهها تقریبا هر چیزی میشه که انجام اون عادت رو غلغلک کنه؛ مثل زمان یا مکان یا حالت روانی یا هر وضعیت تحریک کننده. حالا فرض کنید یکی از نشانهها ظاهر بشه، روان ما تلاش میکنه با فعال کردن مکانیسمهایی ما رو به حرکت وادار کنه (برای به انجام رسوندن اون عادت). این تلاشِ مغز همون استرس برای تحریک ما به انجام دادنه. این استرس، برخلاف اسمش، همیشه چیز بدی نیست. یه جور تحریککنندهی حرکته که با انجام کاری که ازمون میخواد، جذب میشه و میره پی کارش. ولی اگه عادت با عادت دیگه، یا عکسالعمل مناسبی همراه نباشه، این استرس برای یه مدتی باقی میمونه. مزمن شدن این استرس، مشکلات و احتمالا بیماریهای مربوط به استرس رو ایجاد میکنه.
ساختن کار سختی نیست همانطور که فرمودید ترک کردنش هم سخت نیست ی لحظه فکر کنید چطور راحت ساختید راه حل راحت بدستتون میاد. اگر تو ترک کردن ساختن کمک خواستید میتوانید روی ما اندکی شایدم بیشتر حساب کنید. خوب و مفیده ایلولا شما هم بسم الله
سلام، اینکه گفتهاند درد عشق لذت زندگی ایکی ثانیه ای را کور می کند طرف مقابل قابل اعتماد داشتن لعنتی ببخشید منظورم. .. صحیح است اما نفرمودن درد از هر طرف بخونی همونه چیست و چگونه به این درد عشق زندگی ک ….خاتمه داد،آیا. …..لطفا به غیر از او همه جا هی و حاضر وناظر نشون ندید.سر جوانی پیر شدیم دلمون هیچ وقت تا بدین لحظه آرام و قراری یوخدی
سلام. شرمنده من نتونستم که متوجه حرفهای شما بشم.
سلام من همش تو خیالاتم چیزایی که دوست دارم رو اونجا میسازم چجوری ترکش کنم
سلام. من فکر میکنم، مدیتیشن، سرراستترین گزینه برای شماست.
چقدر جالب و جذاب …. عجب کتاب خفن و لذت بخشی ….مرسی بابت این پست جالب و آموزنده 🌼🌼🌼
ممنونم. خوشحالم که مطلب رو پسندیدید.
مطالبتون واقعا عالی هستند . بی نهایت سپاس ❤
ممنونم امیرعباس جان
بسیاررر مطالب خوبی دارید
فوق العاده علمی و به روز
تحسین برانگیزه👍🏻
ممنونم ازتون. خوشحالم که براتون مفید بوده.